ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

عکس هاي پرواززززززز به تهران ملودي جون

سلام عسل مامان اومدم ديدم که اوضاع اينترنت بابا سعيد به راه هست گفتم وبلاگت و به روز کنم اين عکس هاي ديشبت     ملودي توي هواپيما قبل از بلند شدن   ملودي بغل مامان قبل بلند شدن هواپيما ( همه اش ميگم قبل بلند شدن واسه اينکه بدونيد موبايل و خاموش کردم وقت پرواز و فکر نکنيد بي ملاحظه هستم )   ملودي منتظره رسيدن بار  لازمه که بگم ديشب توي پرواز خيلي دختر خوبي بودي و اصلاَ گريه نکردي اما تا رسيديم خونه ناهيد جون اينا شما مدت 45 دقيقه يک ريز گريه ميکردي جوري که کبود شده بودي . فکر کنم گرمت بود آخه واقعاَ گرمه مثل جهنم . ديشب به بابا سعيد گفتم ببين اگه فردا پرواز هست به بوشهر من برگردم . ا...
15 آذر 1390

تا چند روز خداحافظ

عسل مامان دیگه این آخرین پستی هست که برات میزارم . چون داریم میریم مسافرت فردا و تا چند روز نیستیم . بله برون دایی حامد و زن دایی صدف بعدش هم که 28 مرداد برگردیم باید فرداش بریم و واکسنه 4 ماهگیت و بزنیم . انگار همین دیروز بود که واکسن 2 ماهگیت و زدیم . و احتمالاً بازم 2 روز میمونیم خونه که خدای نکرده تب نکنی و ازت مراقبت کنم . تا بیایم سر کار احتمالاً میشه اول شهریور . اما وقتی اومدیم با کلی عکس توپ میایم و کلی می نویسیم . و شما چند رور بزرگ تر شدی .  ...
19 مرداد 1390

شیطونی های جیگر مامان

عسله مامان جدیداً خیلی ناقلا و شیطون شدی . امروز صبح شما رو آماده کردم و بعد خودم رفتم که لباس بپوشم تا بیایم سر کار . بعد از اینکه آماده ات کردم  گذاشتمت توی تختت و آویز تختت و روشن کردم تا سرگرم بشی و منم برم آماده شم . چون آب دهنت همین طور روونه بیرون مجبورم برات پیشبند ببندم . چند دفعه سر و صدا میکردی و اومدم دیدم پیشبند افتاده روی صورتت و وقتی پیشبند و میدادم کنار میخندیدی اونم بلند بلند . اما وقتی حواست نبود و من و نمیدیدی که توی اتاقت هستم دیدم پیشبند و گرفتی دستت و شروع کردی سر و صدا و تا من اومدم سمتت ولش کردی روی صورتت . 3 یا 4 با امتحان کردم دیدم بله شیطونیت گل کرده و میخوای مامان و بکشونی سمت خودت . اینقده بوست کردم که ...
18 مرداد 1390

ارباب رجوع

  نوبت منه ؟     واقعاً اسم منو صدا زدین ؟!     خب خدا رو شکر بالاخره نوبتم شد برم پیش رییس ببینم کارم راه می افته یا نه ؟       اه چقدر شبیه خودمه ؟ احتمالاً همزادیم  ...
15 آذر 1390

مهد کودک

سلام عزیز مامان . امروز تصمیم گرفتم که کم کم بگردم تا یه مهد خوب واسه ات پیدا کنم آخه واقعاً دیگه واسه مامان سخته که با خودش بیارتت سر کار . ماشا الله سنگین شدی من هم نه کمر درست و حسابی دارم و نه دست پر قدرتی . امروز که داشتم از پله ها می آوردمت بالا هر لحظه احساس میکردم ممکنه از دستم ول بشی آخه طبقه سوم هستیم و بد بختانه آسانسور هم نداره . میدونم دلم خیلی برات تنگ میشه اما هم واسه خودت خوبه هم برای من . چون اونجا با بچه ها بازی میکنی و کلی بهت خوش میگذره . فقط اینو بدون که تو نفس مامانی و همیشه از عشقت قلبم تند تند میزنه . الان با اینکه پیشمی دلم برات تنگ شده آخه لالا کردی و نمیتونم بغلت کنم . قربون شکل ماهت برم مامان امیدوارم درکم کنی...
17 مرداد 1390

حرف عشقولانه بابایی

دیشب که برده بودمت حموم بابا هنوز نیومده بود خونه هنوز حموم دادنت تموم نشده بود که بابا اومد و گفت چرا من نبودم بردیش حموم ؟ میذاشتی بیام ؟ الهی بگردم توقعش شده بود . آخه اکثراً از حموم که میدمت بیرون بابا میگیرتت و کلی باهات بازی میکنه و حرف میزنه تا من حموم و مرتب کنم و بیام لباس تنت کنم . دیشب وقتی داشتم لباس تنت میکردم بابا هم نشسته بود ازت دل نمیکند . بعد یهویی گفت هیچ وقت فکر نمیکردم بچه ام رو این همه دوست داشته باشم . نمیدونی من چه قندی توی دلم آب میکردن . ملودی بابات واقعاً بهترین بابای دنیا هست واسه منم بهترین همسر دنیا . امیدوارم همشه سایه اش روی سرمون باشه . تازه الان 2 روزه همه اش میگه پنجشنبه میرین مسافرت . فکر کنم خیلی دلش تنگ ...
15 آذر 1390

پیشرفت

جیگر مامان سلام . سلام خوشگل ترین فرشته روی زمین . الان 3 روزه یاد گرفتی که دستت و دراز میکنی و سعی میکنی هر چی نزدیکت میکنن رو بگیری نمیدونی چقده ذوق میکنی منم از ذوق کردن تو ذوق میکککککککککککنم . عاشقتم مامانی .  ...
15 مرداد 1390