ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تمرين نشستن

راستي الان 1 هفته اي ميشه كه سعي ميكني بشيني ديشب كه برده بودمت حموم هميشه روي پام ميخوابوندمت تا بشورمت همه اش كمرت رو بلند ميكردي و 2 بار هم دستت و به پاي من تكيه دادي و تونستي بشيني . قوربونت برم كه اين همه زرنگي مامان جونم . 
26 شهريور 1390

يكي از بد ترين روزهاي عمر مامان

الهي كه مامان بميره برات . پنجشنبه يعني 90/6/24 لثه هات فوق العاده ناراحت بود . آب دهنت هم چون تيز بود همه اش ميپرد گلوت و سرفه ميكردي و همه اش ناله و گريه ميكردي . اولش فكر كردم ممكنه سرما خورده باشي با بابا برديمت دكتر گفت مشكلي نداره احتمالاً مال لثه هاش هست . اينقده بي تاب بودي كه نميدونستم بايد چيكار كنم . فقط بلا نسبت مثل سگ زوزه ميكشيدم و گريه ميكردم . از خدا ميخواستم كه دردات و بده به من . جيگرم و خنجر ميزدن وقتي ناله ها و اشك هات و ميديدم كه مظلومانه از چشماي قشنگت اشك ميومد . اون شب بابا عيسي هم مجلس داشت و دو تايي تنها بوديم از بس كه بي قراري و گريه كرده بودي ساعت 9:45 دقيقه شب خوابت برد من گفتم بخوابم كه هر وقت بيدار شدي جون داشت...
26 شهريور 1390

كيك پرتقالي

ديگه مطمئن شدم مزه شيرين و دوست داري و با مزه ترش زياد ميونه خوبي نداري . توي پرواز كه مي يومديم از تهران به بوشهر به همراه بسته غذا كه بهمون دادن يه دونه كيك پرتقالي بود و چون پرواز تاخير داشت و سرلاك عصرت و نخورده بودي من هم كوچولو كوچولو بهت از كيك پرتقالي ميدادم و شما هم تند تند ميخوردي . نميدوني چه قدر بامزه دهنت و باز و بسته ميكردي انگار كه داشتي مي جويدي هر كي نميدونست فكر ميكرد كلي دندون داري توي دهنت . عاشق غذا خوردنت هستم فوق العاده بامزه ميخوري و خيلي دخمل تميزي هستي . تا الان از همه كارات لذت ميبرم و خدا رو شكر كاري انجام نميدي كه دوست نداشته باشم . خيلي تربيتت برام مهمه اميدوارم از اين درس سخت سربلند بيرون بيام .  ...
23 شهريور 1390

پيشرفت

الهي دورت بگردم ماماني ياد گرفتي بغل هر كس باشي تا من بخوام بغلت كنم تند تند دست و پا ميزني و ذوق ميكني . يعني اين همه دوستم داري خوشگله من ؟ خيلي لحظه دل نشينيه اميدوارم همه اين روز رو تجربه بكنن . من هم عاشقتم ماماني و واسه بغل كردنت لحظه شماري ميكنم . بگردم آي بگردم  به قوربونت بگردم  ...
22 شهريور 1390

سلام سلام صد تا سلام

سلام به همه دوستاي خوبي كه توي اين مدت كه ما نبوديم بهمون سر زدن و شرمندمون كردن . با اجازتون ديروز يعني 90/6/21 من و ملودي و باباش برگشتيم بوشهر . جاتون خالي خيلي خوش گذشت اول از همه براي اينكه من يه دونه برادر بيشتر ندارم و خيلي خوشحالم كه عقد كرد دوم اينكه بعد از مدت ها كل فاميل دور هم جمع بوديم . خيلي عالي بود . ملودي هم مثل هميشه خانوم بود و من و باباش رو اذيت نكرد. مراسم عقد هم خدا رو شكر به خوبي برگزار شد و كلي به همه ما خوش گذشت عروس هم كه ماشا الله خوشگل بود خوشگل تر هم شده بود . خلاصه جاتون خالي بود . تنها نكته بد اين بود كه يه روز اومدم وبلاگ و چك كنم ديدم خداي من هيچكدوم از عكس ها باز نميشه كلي مصيبت كشيدم تا دوباره همه عكس ها رو...
22 شهريور 1390

89/6/14

خوشگل مامان درست پارسال در چنين روزي بود كه مامان فهميد شما توي شكمش هستي . بابا عيسي 2 روز بود رفته بود روسيه و نبود . مامان شوخي شوخي يه دونه بيبي چك گذاشت و ديد كه خطش كمرنگ شد. دوباره گذاشت بازم همون طور شد . گفت عصر برم آزمايش بدم خيالم راحت بشه . بدون اينكه به كسي بگه رفت آزمايشگاه و آزمايش خون داد. گفتن جوابش 1 ساعته آماه ميشه .مامان همون جا منتظر موند و جواب و گرفت و مستقيم رفت پيش دكتر كه پسر عموي بابا هستش . دكتر گفت بله جواب مثبت هست . حس خيلي غريبي بود . نميدونستم خوشحالم يا ميترسيدم آخه با مادر شدن مسئوليتم دو چندان ميشد . به عمو بهناد گفتم فعلاً شما به كسي نگو تا خودم بگم .از اونجا كه اومدم بيرون زنگ زدم به بابا عيسي و گفتم ميد...
15 شهريور 1390

اسباب بازي

الهي دورت بگردم كه ياد گرفتي با اسباب بازي هم بازي كني . دختر ناز منه ديگه .  اين مكعب اشكال هست كه ديروز مامان خريده برام . ديروز كلي چيز برام خريده براي بازي . ( وظيفه ام هست دورت بگردم . )   اينم عروسك دستكشيه . الان ميگيرمت .   ديدي گرفتمت هاپوي شيطون .  ...
15 آذر 1390

چكاپ

عزيزم ديروز باز رفتيم دكتر طبيب براي چكاپ . وزنت شده بود 7 كيلو و قدت 62 سانتيمتر . دكتر گفت بايد 6/5 كيلو باشه . ماشا الله تپله . آره ديگه بالاخره ژن بابا عيسي توي خونت هست تپل مپل مامان . در 140 روزگي .  ...
14 شهريور 1390

بازم مسافرت

عزيز مامان انشا الله سه شنبه صبح ميريم تهران اين بار بابا عيسي هم باهامون هست . داريم ميريم مراسم عقد دايي حامد . البته باز تبريز هست . تا 21 شهريور تهرانيم و بعد من و شما ميايم بوشهر اما بابا عيسي ميمونه تهران چون همون روز قراره بره كرواسي اجراي موسيقي داره . دقيقاً نميدونم كي برميگرده . اما دل من كه از همين حالا تنگ شده شما هم حتماً دلت تنگ ميشه اما اشكال نداره قول داده زود زود بياد پيشمون . 
12 شهريور 1390