ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

یه بعد از ظهر عاشقانه و اولین شعر گل دخملی

دیشب که خواب بودی باباشی ماشین شارژی ای رو که برای کادوی تولد یک سالگیت خریده بود و هنوز توی کارتنش آکبند مونده بود و نصب و راه اندازی کرد. صبح که بیدار شدی کلی ذوقش و کردی و تا ساعت 2 که خوابیدی یک ریز توش نشسته بودی و خوشحال بودی . تازه ماشینت رادیو ، دنده ، پدال گاز و هزار تا چیز دیگه هم داره شما ها بچه این و ما هم بچه بودیم . خوشبحالتون       خلاصه که خیلی خوش گذشت بهت . از صبح هم همچنان داره بارون میاد و هوا نمیدونم بگم چقدر عالیه . شما که خوابیدی باباشی گفت بیا بریم سر تراس و یکم بشینیم ( قسمت بدآموزیش قلیون میوه ای بود که بعد مدت ها واقعا توی این هوا مزه میداد ) خلاصه رفتم و تراس و قشنگ شستم...
29 آبان 1392

دخترم .......

      دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏ و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏ گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏ گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ ‏ کس نگیرد زگل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم ‏ دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش   همه گل چین گل امروزند ‏ همه هستی سوزند ‏ کس به فردای گل باغ نمی اندیشد ‏ انکه گرد همه گل ها به هوس ...
28 آبان 1392

27 آبان 92

قوربون چشمات بره مامان امروز از عصری داره بارون میاد و بازم همه جا تمیز شده و هوا هم عالیه و کمی خنک تر شده . امروز عصر قرار بود بریم خونه عمو امید چون زن عمو سهیلا از کربلا برگشته و باید میرفتیم دیدنش . وای که نمیدونم بگم امروز چقده خانم بودی تند تند خودت از پله ها رفتی بالا و رفتی قشنگ بوس دادی و با سروش و سیاوش مشغول بازی شدی و حدود یک ساعتی و نیمی که نشستیم اصلا اذیتم نکردی . و بعد از مدت ها نشستم و از مهمونی لذت بردم . فدات بشم که این همه خانومی . یه عادت خیلی خوبی که داری اینه که اگه یه چیز و از دستت بگیرن اصلا دیگه پی قضیه رو نمیگیری .و این خیلی خوبه چون باعث میشه با نینی های دیگه دعوات نشه و من عاشق این خصلت خوبت هستم .  مامان ...
27 آبان 1392

خرید کفش

امروز عصر با اینکه حوصله نداشتم اما چون دیدم بابا هم هست قرار شد بریم و کفش برات بگیریم . که هم گرم باشه و بدرد زمستون بخوره هم بتونی حالت عادی پات کنی . وای که باورم نمیشه بازار پر از پوتین بود اونم تا زیر زانو . آخه ما توی بوشهر مگه چقدر سرما داریم یا برف که همچین پوتینایی پات کنم؟ خلاصه موفق شدم کفش دلخواهم و پیدا کنم . رنگ های قرمز و سبز و طوسیش و داشت که من طوسیش و برداشتم به چند علت چون چرک تاب هست و هم اینکه خیلی از لباسای زمستونیت طوسیه . من و بابا که کلی خوشمون اومد . خیلی با نمک میشی انگار سوار ماشین شاسی بلند میشی آخه برای کفش نینی ه خیلی بزرگ نشون میده توی پا . اینم گل دخملی قبل رفتن و توی کفش فروشی   &...
26 آبان 1392

قصری

سری قبل که برات قصری گرفتم گفتم بزار خودش انتخاب کنه که دوستش داشته باشه اما بیشتر اسباب بازی بود برات تا قصری . اینم عکسش     اما این سری خودم انتخاب کردم و امیدوارم که این بار ازش استفاده کنی و راحت بشی مامانم از این پوشک لعنتی . این قصری منتخب من که امروز برات گرفتیم     ...
26 آبان 1392

محرم 92

خب برات بگم از محرم امسال به لطف وجود گل دخملی اصلا حتی یه روز هم نتونستم هیچ مراسمی شرکت کنم و امسال کلا از دور را دور یا بهتر بگم خیلی وقتا از طریق تلویزیون اونم در صورتی که خواب بودی میتونستم برنامه های عذاداری و ببینم . کلا از رنگ سیاه بدت میاد . از نوحه و عذا داری هم گریه ات میگیره منم ترجیح میدم الکی اشکت و در نیارم . این طوری شد که تا الان حتی یه عکسم نداری برای امسالت که بمونه توی گذر ایامت . به جای ما باباشی حسابی مثل هر سال مشغول بود و 6 شب هم مداحی کرد . و بقیه اش توی حسینیه خودشون گرفتار رسیدگی به کارا بود . لا اقل خوبه اون از خانواده ما توی این مراسما حضور فعال داشت . ...
25 آبان 1392

کارای جدید

یکی از کارای جدیدت اینه که انگشتت و میگیری جلوی دهنت و میگی هیشششششش قوربونت برم اگه میدونستن تو وقتی این کار میکنی چقده ناز میشی حتما جای عکس معروف توی بیمارستان برای علامت سکوت عکس تو رو قاب میگرفتن .     کلمه جدیدت : شوبا = شربت                                      یه چیز جالب هم اینه بعضی شبا گریه میکنی که بدون مامی لالا کنی منم بار اول همه اش میگفتم ای بابا مگه میشه همه تخت و کثیف میکنه اما تا الان که 4 بار این اتفاق افتاده حتی یک قطره هم جیش ن...
26 آبان 1392

این روزا

اینروزا خیلی خانوم شدی و توی رفتارت واقعا میشه دید که چقده بزرگ شدی     اینروزا بیشتر از همیشه خودت با خودت بازی میکنی و منم یکم دست و بالم باز شده     اینروزا خونه کسی که میریم مثل قبلا اذیت نمیکنی و خوشحالم که با وسایل خونه مردم کاری نداری فقط یا تی وی میبینی یا دور خودت اینقده میچرخی که سرت گیج بره     اینروزا با شنیدن صدات دلم شاد میشه     اینروزا وقتی یه نینی کوچولو میبینم حتی نمیتونم تصور کنم که شما هم همون قدی بودی شایدم خیلی کوچولوتر     اینروزا با بوس های پی در پی که ازم میکنی دیونه ترم میکنی از عطر...
20 آبان 1392