یه بعد از ظهر عاشقانه و اولین شعر گل دخملی
دیشب که خواب بودی باباشی ماشین شارژی ای رو که برای کادوی تولد یک سالگیت خریده بود و هنوز توی کارتنش آکبند مونده بود و نصب و راه اندازی کرد. صبح که بیدار شدی کلی ذوقش و کردی و تا ساعت 2 که خوابیدی یک ریز توش نشسته بودی و خوشحال بودی . تازه ماشینت رادیو ، دنده ، پدال گاز و هزار تا چیز دیگه هم داره شما ها بچه این و ما هم بچه بودیم . خوشبحالتون
خلاصه که خیلی خوش گذشت بهت . از صبح هم همچنان داره بارون میاد و هوا نمیدونم بگم چقدر عالیه . شما که خوابیدی باباشی گفت بیا بریم سر تراس و یکم بشینیم ( قسمت بدآموزیش قلیون میوه ای بود که بعد مدت ها واقعا توی این هوا مزه میداد ) خلاصه رفتم و تراس و قشنگ شستم و دو تا صندلی گذاشتیم و نشستیم و حسابی گفتیم و خندیدیم حدود دو ساعت اونجا بودیم و حسابی خیس شدیم . شما هم که توی خواب نازی حتی الان که دارم برات مینویسم . اما من و بابا همه اش هر دقیقه ازت حرف میزدیم که چقدر این روزا ماشا الله بزرگ و خانوم شدی و کم کم داریم لحظه شماری میکنیم برای دیدنت توی لباس مدرسه و منم همه اش توهم فانتزی میزنم و یاد بچگی های خودم میوفتم که از مدرسه میومدم و چونه مغنعه ام همیشه اومد روی گوشم و شما رو با همون شکل تصور میکنم وقند توی دلم آب میشه . امروز یه کلمه خیلی ناز گفتی . داشتم برات میخوندم شعر برنامه باب اسفنجی رو و شما هم جوای میدادی و هر جا اسم باب اسفنجی بود و میگفتی و میگفتی
باف افسنژی ( دقیقاً با همون ریتمی که توی شعر اصلیشه )
من و باباشی داشتیم ذوق مرگ میشدیم و حسابی چلوندیمت و کلی خندیدیم . اینم اولین شعری هست که گل دخملی یاد گرفته میخونه . عکس این شخصیت و میزارم برات چون بعدا که شما بزرگ بشی مطمئناً این شخصیت و توی برنامه ها نشون نمیدن .