اون اتفاق بزرگ افتاد ( پست قبلي ).......... اما حالا توي قلبه منم يه اتفاق بزرگتر افتاده
اون اتفاق بزرگ افتاد . الان دو روز و دو شبه كه خودت تنها مي خوابي. مي خوام وقتي بزرگ شدي و اين پست و خوندي بدوني كه سر تا سر صورتم از اشكام باروني و درياي چشمام بد طور مواجه.وقتي كوچيك تر بودي ، منظورم چند ماه اول زندگيت بود .هميشه آرزو ميكردم كه زود تر بزرگ بشي و بتوني خيلي از كاراي خودت و انجام بدي و كمتر خسته بشم. روز ها گذشت و تو بزرگ شدي تا الان كه يك سال و يك ماه و 24 روزته . اينقدر بزرگ شدي كه اگه من هم بهت غذا ندم خودت ميتوني بخوري ، خودت مي خوابي ، خودت بازي ميكني و سرگرم ميشي حتي اگه ساعت ها من كنارت نباشم ، خودت از همه كارهايي كه ميكني لذت ميبري حتي اگه من نباشم . ديشب خيلي دلم گرفت . خيلي خيلي . شايد اين حس براي هر ما...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
9:44