ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اون اتفاق بزرگ افتاد ( پست قبلي ).......... اما حالا توي قلبه منم يه اتفاق بزرگتر افتاده

1391/3/23 9:44
778 بازدید
اشتراک گذاری

اون اتفاق بزرگ افتاد . الان دو روز و دو شبه كه خودت تنها مي خوابي. مي خوام وقتي بزرگ شدي و اين پست و خوندي بدوني كه سر تا سر صورتم از  اشكام باروني و درياي چشمام بد طور مواجه.وقتي كوچيك تر بودي ، منظورم چند ماه اول زندگيت بود .هميشه آرزو ميكردم كه زود تر بزرگ بشي و بتوني خيلي از كاراي خودت و انجام بدي و كمتر خسته بشم. روز ها گذشت و تو بزرگ شدي تا الان كه يك سال و يك ماه و  24 روزته . اينقدر بزرگ شدي كه اگه من هم بهت غذا ندم خودت ميتوني بخوري ، خودت مي خوابي ، خودت بازي ميكني و سرگرم ميشي حتي اگه ساعت ها من كنارت نباشم ، خودت از همه كارهايي كه ميكني لذت ميبري حتي اگه من نباشم . ديشب خيلي دلم گرفت . خيلي خيلي . شايد اين حس براي هر مادري پيش بياد . اما واقعاً درد ناك بود. به بابات گفتم تا الان آرزو ميكردم ملودي بزرگ شه و كمكم كنه توي انجام كاراي خودش ، اما الان ميگم كاش كوچولو باشه و بزاره من كاراش و انجام بدم. تنها نيازي كه به من داري اينه كه زيرت و تميز كنم. از اون همه لذت فقط همين مونده واسم. تو الان ميتوني باشي حتي اگه من وجود نداشته باشم. نكنه وقتي بزرگ تر از اينا شدي تنهام بزاري . نكنه وقتي واسه خودت خانمي شدي با خودت فكر كني اين مامان همه اش مي خواد منو اذيت كنه ، قديمي فكر ميكنه ، در حد كلاسه من نيست كه كنارش راه برم يا هزار تا از اين جور بهونه ها كه باعث بشه روز به روز ازم دورتر شي. خدايا كاري كن اين اتفاق هيچ وقت پيش نياد.اينو بدون اگه تو به من نياز نداري ، اما من سر تا سر وجودم محتاج وجوده تو هست دخترم. با تمام اعضاي بدنم هميشه محتاجه تو هستم. براي نفس كشيدن ، زنده بودن به تو نياز دارم. قول بده دختر با معرفتي باشي . من هميشه هواي مامانم و داشتم و دارم ، تو هم هواي من و داشته باش. من سعي ميكنم با بزرگ شدن تو ، خودم و با شرايط دوره و زمونه تو آشنا كنم تا هميشه در حد و اندازه علائق تو باشم و از اينكه مثلاً از چيزي سر در نيارم خجالت نكشي. فقط و فقط ميخوام كه هميشه دوستم داشته باشي . همين . هيچ چيز ديگه اي نميخوام . هيچ چيز ديگه .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)