ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اگه منم خواننده بودم ..................

واقعاً الان چند روزه اين آهنگ و كه مي شنوم خيلي لذت ميبرم و معلومه مهسا ناوي هم با آوا دخترش خيلي مهربونه و دوستش داره متنش و ميزارم برات چون بعداً كه بزرگ بشي مطمئناً اين آهنگ شنيده نميشه عزيزم . اگه منم خواننده بودم دوست داشتم همچين آهنگي واسه تك آهنگ زيباي زندگيم بخونم .  ♥چشماي بسته ي تو رو با بوسه بازش ميكنم♥ ♥قلب شكسته ي تو رو خودم نوازش ميكنم♥ ♥نميذارم تنگ غروب دلت بگيره از كسي♥ ♥تا وقتي من كنارتم به هر چي مي خواي ميرسي♥ ♥خودم بغل ميگيرمت ، پر ميشم از عطر تنت♥ ♥كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت♥ ♥خ...
17 مرداد 1391

تاثيرات بيكاري روي يك مامان در آْخر هفته ها

باز اين هفته بعد از اينكه چهارشنبه ساعت 10 شما رفتي كه بخوابي منم ديدم تا بابا بياد بيكارم و نشستم يه يادگاري ديگه برات درست كردم . شايد بي ارزش باشه اما از نظر خودم خوب اومد و من هر وقت مامانم يه چيزي با دستاي خودش برام درست ميكرد از هزار تا عروسكا يا اسباب بازي هاي ديگه پيشم با ارزش تر بود  مواد لازم : مقداري خورده كامواي رنگي كه ناهيد جون برام اين دفعه از مامان پوري گرفته بود  مقداري پارچه خورده كه از تزئينات تولدت ماله روميزي هاي كيتي كه برات دوختم  مونده بود چند عدد مرواريد  دو عدد دستمال فومي كه باهاش نظافت ميكنن البته اينا هنوز استفاده نشده بود  ...
14 مرداد 1391

شهر بازي ملودي در خانه تكميل شد ................

تاب تاب عباسي خدا ملودي رو نندازي  اگه خواستي اونو بندازي بغل مامانش بندازي  ديروز بالاخره بعد از مدت ها گشتن تونستم تاب مناسب و پيدا كنم . از اين تاباي بارفيكسي نميدونم چرا ميترسيدم و حس امنيت نداشتم بهشون . شايد به خاطر ارتفاعش تا زمين . اما ديروز موفق شدم . جالب اينجا بود كه تفاوت قيمت اين تاب با تاب هاي بارفيكسي 10 هزار تومان بود. منم ترجيح دادم خيالم راحت تر باشه و تصميم گرفتم اينو بخرم برات . توي مغازه گذاشتمت توي تاب تا ببينم كه دوست داري يا نه ؟ كلي جيغ كشيدي از خوشحالي كه صاحب مغازه مرده بود از خنده . منم از خوشحالي تو بال در آورده بودم . مباركت باشه عزيزه دلم    ...
11 مرداد 1391

مرواريد هاي 5 و 6

دوتا دندون كوچولو هم داري در مياري كه نوكش خيلي ريز ريز هست . دوتا دندون بالا كنار دندون هاي جلويي ات . بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس . تا غافل ميشم ازت هرجاي بدنمو گير بياري يه گاز محكم مهمونم ميكني . 
9 مرداد 1391

يك شنبه 8 مرداد

ديروز عصر هم رفتيم خونه مامان و باباي باباشي . خيلي خوشحال شدن . اما باز هم بغل كسي نرفتي و همچنان محكم سنگر خودت و حفظ كردي . بچه ها رو دوست داري و كاملاً متوجه ميشي كه اونا هم ني ني هستن . فاطمه دختر عمه ات مشغول بازي با دوتا از دوستاش بود . جلوي تو ميرقصيدن . شما هم تند تند دست ميزدي و ميخنديدي . صداي خنده هات كل خونه رو برداشته بود . يه كار جديد هم كه از ديروز ياد گرفتي اينه كه انگشت اشاره ات و ميبري دم دهنه همه و ميخواي بوسش كنن . فدات بشم كه اين همه دلبري خوشگل من 
9 مرداد 1391

شنبه 7 مرداد

شنبه عصري رفتيم خونه خاله حديث دوست مامان . خاله حديث هم يه توراهي داره كه 14 شهريور دنيا مياد . البته بچه دومشه . يه پسر داره به اسم پارسا كه 8 سالشه . باز هم شما چسبيده بودي به من . خاله حديث هم عاشقه شماست اما اصلا بغلش نرفتي و كلي دلش شكست  و گناه داشت . رفتيم و ديديم كلي وسيله خوشگل خوشگل واسه ني ني جونش خريده . ني ني دوم هم پسره و اسمش قراره بشه طاها . انشا الله به سلامتي دنيا بياد و قدمش خير باشه واسه مامان و باباش . در ضمن خاله حديث متولد 66 هستن . از نظر همه دوستام من خيلي تنبل بودم كه در 24 سالگي بچه دار شدم . همشون ماشا الله عجله داشتن و زير بيست سال مامان شدن . در كل خوش گذشت . 
9 مرداد 1391