يك شنبه 8 مرداد
ديروز عصر هم رفتيم خونه مامان و باباي باباشي . خيلي خوشحال شدن . اما باز هم بغل كسي نرفتي و همچنان محكم سنگر خودت و حفظ كردي . بچه ها رو دوست داري و كاملاً متوجه ميشي كه اونا هم ني ني هستن . فاطمه دختر عمه ات مشغول بازي با دوتا از دوستاش بود . جلوي تو ميرقصيدن . شما هم تند تند دست ميزدي و ميخنديدي . صداي خنده هات كل خونه رو برداشته بود . يه كار جديد هم كه از ديروز ياد گرفتي اينه كه انگشت اشاره ات و ميبري دم دهنه همه و ميخواي بوسش كنن . فدات بشم كه اين همه دلبري خوشگل من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی