ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

2 فروردین 93

1393/1/4 14:14
542 بازدید
اشتراک گذاری

عشقه من روز دوم بیشترش به استراحت گذشت و مهمون داشتیم . صبح تا ده خواب بودی و بعد هم حمومت دادم چون واسه ناهار دایی حمید ( دایی مامی نسیم ) میخواست بیاد خونه ناهید جون اینا . ناهار جاتون خالی سبزی پلو و ماهی خوردیم و ظهرش شما باز لالا کردی . از ساعت 2 تا 6 که دیگه خودم بیدارت کردم . لباسات و عوض کردم و منتظر شدیم تا خاله نسرین و دختراشون ( خاله ناهید جون و بابا سعید ) بیان . کلی دختر خانومی بودی و همه ازت تعریف میکردن که چقده نینی خوبی هستی . من هم که شما همه اش با تی وی سر گرم بودی بهم کلی خوش گذشت و گفتم و خندیدم . بعد رفتن مهمونا با ناهید جون رفتیم توی محوطه و باز یکم قدم زدیم ولی چون هوا یکم سرد بود زود اومدیم بالا که خدای نکرده مریض نشی و شام هم باز دایی حمید پیشمون بود . خلاصه که در کل روز خوب و خوشی داشتیم . اینم دخملی قبل اومدن خاله اینا که آماده شده بود و تی وی میدید 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)