3 فروردین 93

عمرم صبح رو رفتیم مگا مال یا همون هایپر می که توی شهرک اکباتان هست و خیلی نزدیکه به بلوک ناهید جون اینا . به همراه ناهید جون و مامان پوری . طی مسیر خیلی خانوم بودی

اما چشمتون روز بد نبینه از شانس من بیچاره تمام در و دیوار و سقف و هر آنجایی که حتی فکرش و نکنین بادکنک چسبونده بودن . و شما هم با جیغ و داد و کولی بازی آبرو مون و بردی . هر کی ندونه فکر میکنه تا الان بادکنک ندیدی و نخریدم برات . خلاصه با کلی بکش بکش بردمت توی هایپر تا لا اقل بتونم برات بخرم . حالا هرچی میگم مامان بیا بریم جایی که بفروشن من برات بخرم مگه متوجه میشی ؟ خلاصه بساطی بود بیا و ببین . الان فقط خاله حدیث میدونه من چی میگم و چه اوضاعی راه انداخته بودی . در آخر سر رفتیم داخل و یدونه بادکنک هلیومی انگری برد برات خریدم به انتخاب خودت . بچم مندش هم بالاست دست روی چیزای گرون میزاره با اجازتون 5 هزار تومان دادیم بادکنک برای فسقل خانوم 

اما داستان اون بادکنک های دیگه . خوشبختانه یا بدبختانه یه دونه هیچوقت راضیت نمیکنه . یکی از فروشنده ها که دید داری با حسرت به دیوار و سقف نگاه میکنی سه تا بادکنک برات از دیوار جدا کرد و داد بهت . ملودی اون لحظه رو ابرا بود و پاهاش و میکوبید زمین . فکر کنم بزرگ شی یکی از شغلای دیگه که بهش فکر کنی در کنار کشاورزی ٰ بادکنک فروشی توی خیابون باشه 

بندشون رو بسته بودم به ژاکتت که باد نبرتشون آخه باد تندی میومد . فسقلی مواظب باش اینقده بادکنک داری باد نبردت توی هوا 

نزدیکای خونه دیگه به شغل باغبونی هم مشغول شدی و حسابی آتیش سوزوندی . ظهر میخواستم ساعت 2 و نیم بخوابونمت اما خودت ساعت 2 از پله ها رفتی بالا و تا من برسم بهت دیدم دراز کشیدی توی تشک و پتو هم کشیدی روی خودت . فدای اون استقلالت بشم که برای خودت تصمیم میگیری . عصر هم من و ملودی و ناهید جون رفتیم فاز یک و یکم خرید کردیم . فدات بشم هر چی صبح اذیتم کردی بعد از ظهر خانوم بودی و حتی یکبار تذکر ندادم بهت . خانوم بودی حسابیییییییییییییی و کلی راحت به کارام و خریدام رسیدم . فکر کنم حدود یک و نیم کیلومتر پیاده روی داشتیم که ماشا الله پا به پای ما راه اومدی و تا بغلت میکردیم که خستگی بگیری میخواستی بزاریمت زمین .