1 فروردین 93
عشقم صبح رو رفتیم توی محوطه شهرک و کلی خوش گذشت بهمون . من و شما و ناهید جون و مامان پوری . کلی بدو بدو کردی . گل چیدی چمن بازی کردی . طی مسیر دوتا هاپو دیدیم که خیلی دوستشون داشتی و اونا ازت فرار میکردن اما شما خیلی شجاهانه میرفتی سمتشونو دنبالشون میکردی .
این هاپو اسمش بلفی بود . دلت میخواست بغلش کنی اما اون فرار میکرد
این هاپو هم اسمش تامی بود و به قدل صاحبش پیر مرد بود چون 9 سالش بود . این یکی و نمیخواستی بغل کنی اما دلت میخواست دمش و بکشی که اگه من نمیگرفتمت صد در صد دم بیچاره رو از جا میکندی
اینجا داری از میله ها بالا میری که موفق هم نمیشدی و مقصد مورد نظر کجا میتونه باشه ؟
بله درست حدس زدین . گل های وسط باغچه که گل اطلسی بود . از بس که گیر دادی ناچاراً باز رفتم و یه دونه برات چیدم حالا فقط خوبیش اینه که با یکی راضی میشی و تا وقتی که گل بیچاره پلاسیده میشه هم نمیندازیش دور . دوتا عکس از هم شکوفه های درخت گرفتم که حیفم اومد نذارمشون .
بعد از ظهر هم به همراه ناهید جون و بابا سعید و مامان پوری با مترو رفتیم تجریش و هوا هم واقعاً عالی بود البته شما توی تجریش یکم نینی خوبی نبودی البته حق داشتیا چون هم شلوغ بود خیلی هم اینکه زرق و برق مغازه ها جلبت میکرد برای همین یکم اذیت کردی . اما در کل خوش گذشت .
ملودی دست توی دست بابا سعید
ملودی دست توی دست ناهید جون
ملودی دست توی دست ناهید جون و بابا سعید . همیشه یادمه کوچولو بودی بابا سعید به ناهید جون میگفت یعنی اون روز و میبینیم که دستش و بده دست دوتامون و با هاش راه بریم ؟ این یکی از آرزوهاش بود . بابا سعید انشا الله عروس شدنشم میبینین با ناهید جون و خدا سایتون بالای سرمون نگه میداره .
ملودی توی ایستگاه مترو
تا رسیدیم هم بابا سعید به یه آب طالبی خنک و خوشمزه دعوتمون کرد که خیلی خوشمزه بود . بفرمایید شما هم نوش جان کنین