ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

1 فروردین 93

1393/1/3 0:19
825 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم صبح رو رفتیم توی محوطه شهرک و کلی خوش گذشت بهمون  . من و شما و ناهید جون و مامان پوری . کلی بدو بدو کردی . گل چیدی  چمن بازی کردی . طی مسیر دوتا هاپو دیدیم که خیلی دوستشون داشتی و اونا ازت فرار میکردن اما شما خیلی شجاهانه میرفتی سمتشونو دنبالشون میکردی .

 

 

این هاپو اسمش بلفی بود . دلت میخواست بغلش کنی اما اون فرار میکرد

 

این هاپو هم اسمش تامی بود و به قدل صاحبش پیر مرد بود چون 9 سالش بود . این یکی و نمیخواستی بغل کنی اما دلت میخواست دمش و بکشی که اگه من نمیگرفتمت صد در صد دم بیچاره رو از جا میکندی 

 

 

 

 

 

اینجا داری از میله ها بالا میری که موفق هم نمیشدی و مقصد مورد نظر کجا میتونه باشه ؟ 

بله درست حدس زدین . گل های وسط باغچه که گل اطلسی بود . از بس که گیر دادی ناچاراً باز رفتم و یه دونه برات چیدم حالا فقط خوبیش اینه که با یکی راضی میشی و تا وقتی که گل بیچاره پلاسیده میشه هم نمیندازیش دور . دوتا عکس از هم شکوفه های درخت گرفتم که حیفم اومد نذارمشون .

 

 

بعد از ظهر هم به همراه ناهید جون و بابا سعید و مامان پوری با مترو رفتیم تجریش و هوا هم واقعاً عالی بود البته شما توی تجریش یکم نینی خوبی نبودی البته حق داشتیا چون هم شلوغ بود خیلی هم اینکه زرق و برق مغازه ها جلبت میکرد برای همین یکم اذیت کردی . اما در کل خوش گذشت . 

 

 

ملودی دست توی دست بابا سعید  

ملودی دست توی دست ناهید جون

ملودی دست توی دست ناهید جون و بابا سعید . همیشه یادمه کوچولو بودی بابا سعید به ناهید جون میگفت یعنی اون روز و میبینیم که دستش و بده دست دوتامون و با هاش راه بریم ؟ این یکی از آرزوهاش بود . بابا سعید انشا الله عروس شدنشم میبینین با ناهید جون و خدا سایتون بالای سرمون نگه میداره .

 

ملودی توی ایستگاه مترو

تا رسیدیم هم بابا سعید به یه آب طالبی خنک و خوشمزه دعوتمون کرد که خیلی خوشمزه بود . بفرمایید شما هم نوش جان کنین

  

پسندها (1)

نظرات (6)