دو روز بی نظیر
من همیشه معتقدم که یه دوست خوب از صد تا فامیل میتونه بهتر باشه مخصوصا برای من که توی غربت هستم واقعا دوست خوبم نعمته . که متاسفانه یکی از بهترین دوستام نزدیک یک ساله که از بوشهر رفته برای زندگی شیراز . مامان قند عسلا .دوستی ما مربوط میشه به سال دوم دبیرستان که تا الان ادامه پیدا کرده و شوهرامون هم دوست شدن و بچه هامون همبازی . خدایا این دوست خوب و خانوادش و در امان خودت نگه دار و ممنون که منو لایق دونستی و اون و با من آشنا کردی . دیروز ظهر تا امروز ظهر خاله حدیثه و شوهرش و طاها کوچولو مهمونمون بدون . جای پارسا خالی بود که بخاطر مدرسه نتونسته بود بیاد . وای که نمیتونم توصیف کنم این تقریبا دو روز چقدر بهم انرژی مجدد داد و کلی مخصوصا دیشب بهمون خوش گذشت وخندیدیم . دیروز ظهر دخمل من و طاها مشغول بازی بودن توی اتاق ملودی و کلی هم خداروشکر با هم خوب بودن .
اینجا ملودی طاها رو تاب میداد با هم تاب تاب میخوندن . فدای جفتتون بشم من عسلای من . دخملی روی توپ بپر بپر میکرد و غش میکرد از خنده
بعد از ظهر ساعت 5 و نیم من و ملودی و خاله حدیثه و طاها فسقلی رفتیم لب ساحل و هوا هم که به تمام معنا بهشت بود . کلی هم اونجا خوش گذروندیم و ملودی بازم به شعل باغبونی مشغول بود
غروب زیبای خلیج فارس
از اونجا رفتیم بازار قدیم و ملودی هم از اونجایی که عاشق بادکنکه براش بادکنک خریدم اما گیر داده بود که بزرگ ترینش و بگیرم . خلاصه ناچارا یه باردکنک که با چوبش هم قد من بود و خریدیم . با هزار مصیبت باهاش راه رفتیم و سر کله همه کوبوندش . سوار ماشین شدیم که خاله رو برسونیم یه جایی تا با شوهرش برن مهمونی خونه خواهر شوهرش . خداروشکر پنجره ماشین باز بود و بادکنک غول آسا رو باد برد و من هم مشعوف شدم . خاله رو که پیاده کردیم رفتیم خونه بابا بزرگ و ساعت 10 هم اومدیم خونه . شب هم که واقعا عالی بود وقتی خاله اینا اومدن و کلی خندیدیم و برای من که یکی از بهترین شبای عمرم بود امیدوارم به اونا هم خوش گذشته باشه . تا امروز ظهر خاله اینا پیشمون بودن و ظهر راهی شیراز شدن . وای که خیلی جاشون توی خونه معلومه . غم بزرگی گرفته بودم از ظهر تا حالا . کاش همیشه همینجا میموندن اما رسم روزگار همینه . امیدوارم هر جای دنیا که باشن خوش و خرم باشن و خدا براشون بهترین ها رو مقدر کرده باشه . امروز عصر هم من و شما رفتیم قدمگاه عباسعلی . جایی هست که هر وقت قبلا ها دلم میگرفت میرفتم . امروز بعد از مدت ها رفتم و شما هم برای اولین بار بردمت . متاسفانه نتونستم ازت عکس بگیرم اما خیلی خوشت اومد از محیط ،منم برای خودم کلی دعا خوندم و یکم دلم واز شد .