ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

چند روزی که گذشت

1392/9/17 14:24
923 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

وای این چند روز از بدترین روزای عمرم بود . دوباره حالت یکم بد شد و سرفه میکردی و مجبور شدم ببرمت دکتر و اینبار برات آنتی بیوتیک نوشت البته گفت که عفونت نداره و بدین بخوره جهت پیش گیری . همون شب سرفه ات خوب شد اما تا سه روز باید دارو میخوردی . از اونجایی که خیلی بد دارویی هر بار با هزار سلام و صلوات بهت دارو میدادم . مکافاتیه دارو خوردنت . باید یه بالشت بزارم زیر سرت تا سرت بالا قرار بگیره و دارو نپره توی گلوت . دست و پاهاتم بگیرم و بریزم توی حلقت . بماند که از اولش جیغ میزنی و گریه میکنی تا مدتها بعد خوردنش اما چاره ای نیست . تازه خیل وقتا تفش میکنی بیرون و باز از نو . روز دوم با دندونات قاشق آهنی و کج کردی و ناچاراً با سرنگ بهت دارو میدادم . انگشت شصت و اشاره دست چپم از بس گذاشتم لای دندونات و گازشون گرفتی بی حس هستن و خیلی درد میکنن . توی این اوضاع خودم هم مریض شدم و حالم خیلی بد بود اما حتی نتونستم برم دکتر از بس که نق نق میکردی و این چند روز مثل چسب بهم وصل بودی و مجبور شدم خود درمانی کنم . خداروشکر که شما خوب خوب شدی الان و فقط بی اشتها بودی که اونم امروز شکر خدا بر طرف شد و منم برات زرشک پلو درست کردم که خیلی دوست داری اما اینبار با گوشت خروس . خیلی مزش و دوست داشتی و وقتی من خواستم غذا بخورم تند تند همه گوشتاش و خوردی و واسه من یه تیکه هم نزاشتی منم ذوق میکردم که بعد چند روز بی اشتهایی شکمت تپل میشه نوش جونت نفسم هر جا میره بشه سلامتی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)