خداروشکر
بعد از چند روز مریضی و بی حالی خداروشکر دیگه کامل حالت خوب شده عزیزم و به زندگی عادی برگشتی و باز شدی همون ملودی صبور و آروم خودم و خانوم تر از قبل. ممنون از خاله های مهربون که توی غیبتمون جویای حالمون شدن . میبوسمتون مهربونا . دخملی دیروز بعد از چند روز باز رفتی مهد و کلی بازی کردی . بعد از اونجا هم رفتیم خونه بابا اسماعیل کلی با مامان بزرگ بازی کردی و لوگو ساختین . منم برای خودم خوش گذروندم . یه کلمه خوشگلم مهمونم کردی و گفتی
ما جون : مامان جون
آخه من فدات بشم عمره من . هزار تا بوس نثارت کردم همون وقت و کلی روی ابرا بودم . مامان جون فدای تو یکی یدونه بشه خانومم .
این روزا مشغول دوره کردن کتابا هستم و آخراشه و 29 همین ماه به امید خدا کنکور میدم امیدوارم هر چی خیره برام پیش بیاد . ناهید جون هم چند روز آینده داره میاد پیشمون و کلی خوشحالمون کرد با این خبر . این روزا دوباره دلمون شاد شده و بر عکس هوای سرد بیرون کانون خانوادمون گرمه گرمه . خدایا شکرت برای دادن همه این قوت قلبها . میدونم که همیشه هر چی خیره جلو پامون میزاری بازم خوبی هات و ازمون دریغ نکن . آمین .
اینم چند تا عکس از دخملی با کیف کوله ایش قبل رفتن به مهد
قوربنت برم که شونه هات و گرفتی بالا تا کیفت نخوره به زمین
و خبر آخر اینروزا اینکه لباس آتلیه امسالت برای تولد 3 سالگیت رو هم آماده کردم که خیلی قشنگ شده و همونیه که میخواستم . خوشحالم که هر سال برای تولدت خودم لباس درست میکنم . عکسش هم نمیتونم بزارم چون سوپرایزه .