اسب سواری
امروز خدا رو شکر خیلی حالت بهتره بود و دو روز حمومت نداده بودم که یه وقت بیشتر نشه مریضیت و صبح یه حمومی حسابی بردمت و حسابی تر گل ورگل شدی . البته ماشا الله اصلا کثیف نبودی و حتی بوی عطر میدادی . تو گل خوشبوی مامانی . بعد از اون مزه میداد اسب سواری .
یکی بود یکی نبود . یه روز ملودی جون رفته بود اسب سواری
طی مسیر احساس گرسنگی کرد و چون چیزی پیدا نکرد تصمیم گرفت اسبش و بخوره . اول تست کرد و زبون زد بیبینه قابل خوردنه یا نه ؟
بعد دید نه مثل اینکه خیلی خوشمزه است و با خوشحالی شروع به خوردن کرد
بعد انقدر اسب خورد و خورد تا همه خون و گوشته اسبه از توی گوشش در اومد و اسبه لاغر شد و مرد
از اونجایی که قاتل همیشه به محل جرم بر میگرده ملودی هم برگشت
و تصمیم گرفت براش مراسم تدفین بگیره البته به سبک سرخپوستی
متوجه خبر نگارا که شد به سمتشون حمله کرد و گفت برین بابا
و در آخر هم از کار خودش اصلا پشیمون نبودو خیلی بی رحمانه میخندید
قصه ما به سر رسید اسب بیچاره هم مرد . تاریخ فوت 12 آذر 92