ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

10 آذر 92

1392/9/10 22:01
762 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم امروز ساعت 7 صبح که بیدار شدی دیدم بدنت داغه یکم و علائم سرماخوردگی داره میاد برات . سریع لباس تنت کردم  و رفتیم دکتر . چند تا درمانگاه رفتیم اما ماشا الله انقده مریض جلومون بود که فکر کنم دو روز باید مینشستیم تا نوبتمون بشه . برای همین دیدم بریم بیمارستان بهتره . خلاصه بردمت تامین اجتماعی و دکتر دیدت و گفت داره تازه شروع میشه و دارو داد . ظهر اصلا اشتها نداشتی و ناهار نخوردی فقط یه تیکه نون خوردی البته صبح صبحونه ات و کامل خورده بودی و خیالم راحت بود . داروهات و با آبمیوه دادم خوردی و ساعت 1 خوابت برد و ساعت 2 و نیم بیدار شدی و خیلی گریه میکردی . توی بغله من لم دادی و تی وی نگاه میکردی که دیدم باز داغ شدی و درجه گذاشتم دیدم یه درجه تب داری سریع برات شیاف استامینوفن گذاشتم و نزدیک 2 ساعت پاشویه ات کردم خداروشکر تبت اومد پایین حدود ساعت 6 و الانم دیگه تب نداری و خدا روشکر بهتری . تبت که اومد پایین گشنه شده بودی و خداروشکر غذا هم خوب خوردی البته برنج و شوید سیب زمینی برات گذاشته بودم که سبک باشه و یه وقت بالا نیاری . پروژه مامی هم همچنان ادامه داره صبح تا ظهر که اصلا خودتو خیس نکردی و شبم یک بار توی خودت کردی اونم چند قطره . اشکال نداره عزیزم امروز چون حالت بد بود زیاد اذیتت نکردم برای روی قصری نشستن و گذاشتم هر وقت خواستی بشینی . الهی مامان فدات بشه زود زود خوب بشو نفسم . طاقت دیدن چشمای بی حالت و ندارم و جیگرم آتیش میگیره .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)