ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شرح حال 9 آذر 92 و روز چهارم مامی گیرون

1392/9/10 22:07
608 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم امروز روز چهارم پروژه بود و باید بگم که امروز حتی یک شلوارم خیس نکردی نه صبح و نه عصر تا شب . اما خب روی قصری هم جیش نکردی و ظهر که مامی کردمت و خوابیدی فکر کنم دو بار جیش کرده بودی . قبل از اینکه الانم بری و لالا کنی تا  مامی و از کشو بیرون آوردم جیش کردی . خلاصه که حسابی رو سفیدم کردی و داری نشون میدی رفتارت شبیه آدم بزرگا شده .

 

الهی فدات بشم برای بار دوم امروز عصر دو ساعت گذاشتمت خونه بازی و اومدم بیرون . وقتی اومدم دنبالت مثل دخملای خوب اومدی و دست انداختی دو گردنم و بوسم کردی و با مربی ها بای بای کردی . مربیتون گفت از سری بعد براش تغذیه بیارین چون امروز با دوستاش خورده اما سری بعد براش بیارین . الهی فدات بشم من که بزگ شدی و باید برات از این کارا بکنم . نفسه مامان کی اینهمه بزرگ شدی ؟ قوربون قد و بالات بشم من که میگفتن خیلی دختره خوبیه و نه گریه میکنه و نه بچه ای و اذیت میکنه . کلی سرمست از غرور شدم و به خودم بالیدم .

 

 

امروز هم یه کلمه جدید گفتی اونم خیلی درس و کامل  کلمه:

آفرین قلب

آفرین به تو دخمل خوب و مودب خودم که این همه کلمات مودبانه بلدی بغل

 

 

وقتی که ازم یه کاری و تقلید میکنی کلی ذوق میکنم . سر تخت دراز کشیده بودم و درس میخوندم و پام و انداخته بودم روی پام و شما هم اومدی پیشم و عین من خوابیدی و تند پات و انداختی روی پات و تا دیدی پای من لاک داره هی دستات و آوردی جلو ونشون دادی تا برات لاک بزنم . الهی فدای اون دستای کپلت بشم که وقتی لاک میزنی خوردنی تر میشن .منم لاک زرد خوجل برات زدم و کلی خوشحال شدی .

 

 

   

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)