ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

خانه بازی

1392/5/26 23:20
886 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته که دلم میخواد یه جایی ببرمت تا بتونی با هم سن و سالات بازی کنی . پارک نمیبرمت به دو دلیل یکی اینکه زمین زیر تاب و سرسره هاشون سیمان یا قلوه سنگه و اگه بچه زبونم لال بیوفته صد در صد آسیب میبینه و دوم اینکه از بس رطوبت هست هوا سطح همه اسباب بازی ها خیس خیسه . یه جورایی خیلی دلم برات میسوخت اما خب جای مناسبی هم پیدا نمیکردم که بتونم بزارمت و دلم مطمئن نمیشد . اما امروز دل و زدم به دریا . خونه بازی نیمانی ، اسمش و از مامان فاطمه جون یکی از دوستای همشهریمون که وبلاگ داره شنیده بودم . زنگ زدم و اطلاعات گرفتم و قرار شد که عصری بریم . بیشتر از این راضی بودم که حد اقل چند جلسه خودم هم میتونم باهات باشم . خلاصه عصر که از خواب بلند شدی طبق معمول حمومت دادم و راهی شدیم . خیلی نگران بودم چون بهم وابسته ای غریبی کنی و بازی نکنی . در که باز شد و من کفشات و در آورده بودم اصلا دیگه منو یادت رفت و دوییدی سمت بچه ها. دلم گرفت یکم . گفتم ببین چقدر بی معرفته منو و ول کرد و اصلا وانستاد تا منم برم داخل . اما خب خوشحال بودم که غریبی نکردی . کلی برای خودت توی توپها بالا و پایین پریدی و سر سره بازی کردی و بهت خوش گذشت اما اصلا به حرف مربی ها ، حتی وقتی اسمتو صدا میزدن توجه نمیکردی .( بهتره بگم تنها کسی که حرف میزنه بهش توجه میکنی منم ) خب منم خیلی ناراحت شدم . اما بازم دلم خوش شد که اگه بزارمت همچین جایی کلی بازی میکنی و بهت خوش میگذره . حالا قرار شد یه روز در میون ببرمت و فعلا به طور قطعی ثبت نامت نمیکنم تا خوب خوب عادت کنی . بعداً هم که عادت کنی و بزرگ تر بشی کلس های آموزشیش هم اسمت و مینویسم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)