این روزای ما و یه اتفاق خیلی خیلی بزرگ
عزیزه دلم این اولین پستی هست که از خونه خودمون برات میزارم بعد از چند وقت تونستم سیستم خونه رو فعال کنم و همین امروز صبح اینترنتمون هم وصل شد . و دیگه رسماً از امروز کارمون و توی خونه شروع کردیم . خب اینطوری خیلی راحت تره ، هم برای من هم برای شما چون که خب محیط خونه واقعا راحته . این دو روز چون شرکت و جابجا میکردیم نرسیدم زیاد ببرمت بیرون و بیشترش توی خونه بودی اما قول میدم که در اولین فرصت حتماً جبران کنم عشقه من . امروز بهترین هدیه دنیا رو بهم دادی و کلی دلم و شاد کردی .
امروز بالاخره حرف زدی و اسم خودت و گفتی اونم نه یکبار بلکه هزار بار
البته میگفتی لولودی اما اینکه بعد از 2 سال و 3 ماه و 14روز تونستی چیزی بگی اونم کلمه ای به این سختی رو خیلی عالی بود و حسابی قوت قلب گرفتم . دیگه نا امید شده بودم از شنیدن صدات اما تو باعث شدی متوجه بشم که اشتباه میکنم . از این به بعد سعی میکنم بیشتر برات بنویسم و امیدوارم که روزای خوبی و داشته باشیم و بیشتر از همه از این خوشحالم که مجبور نیستم توی این هوای گرم دنبال خودم بکشونمت سر کار . خدایا شکر برای همه داده ها و همه نداده هات .
کسایی که برای اولین بار شاهد شنیدن حرف زدنت بودن من و ناهید جون بودیم . دلم میخواست که به یادگار بمونه این لحظه تاریخی و بدونی توی این شادی کیا سهیم بودن .