ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

ادامه سفر نامه ما

1392/3/13 2:56
3,111 بازدید
اشتراک گذاری

پست کامل شد . پایان داستان تا آخر 12 خرداد . ادامه در پست های بعدی با موضوعات 

♥دیدار وبلاگی با فاطمه و باران جون 

♥عکسای عروسی 

♥عکسای پاتختی 

هشت خرداد 1392 - حجرکت به سمت تبریز 

عزیزه دلم ساعت 7 و نیم صبح به همراه بابا سعید و ناهید جون به سمت تبریز راه افتادیم اول راه شما رفتی پیش ناهید جون و بابا سعید 

حدود ساعت 9 بود که یکمی نگه داشتیم تا صبحونه بخوریم جای خوشگلی بود نزدیکای تاکستان . شما هم حسابی از خجالت چمن ها در اومدی 

جالب اینجا بود می خواستی چمن ها رو بخوری و به همه هم تعارف میکردی اینجا هم داری بزور میزاری دهن ناهید جون بنده خدا 

بهت بر خورده که چرا بابا عیسی چمن نمیخوره . وروجککککک

اینجا ناهید جون باهات دالی موشه میکرد شما هم نگاش میکردی 

وای عاشق این عکست شدم من لبات منو کشته نفسه مامان 

حدود ساعت 12 و 15 دقیقه بود که رسیدیم زنجان و رفتیم هتل برای خوردن ناهار . جاتون خالی غذاش واقعا عالی بود البته دخملی ما که زیاد چیزی نخورد فقط ژله و سالاد . اما بازم خوبه همینا رو خورد . خوبیش این بود تا الان هر جا رفتیم صندلی غذا هم داشتن و من کلی راحت بودم واقعا سر این موضوع 

عاشق لیمو ترشی 

فدای اون قیافه ات که از ترشی لیمو لرز توی تنت افتاده بود اما کوتاه نمیومدی و باز میخوردی 

بعد خوردن ناهار به سمت تبریز حرکت کردیم و خدا رو شکر بر عکس سفرمون از بوشهر تا اصفهان خوب خوابیدی حدود دو ساعت و سر حال شدی 

اینم راننده کوچولوی ما منتظر تا باباشی بنزین بزنه 

اون روز ساعت حدود 5 بود که رسیدیم تبریز و دوش گرفتیم و آماده شدیم که بریم بیرون . محل استقرارمون هتل پارس یا همون هتل ائل گلی تبریز بود . عمو جمشید و فرزانه خانوم ( عمو و زن عموی خودم ) هم اونجا بودن با ما و باهم رفتیم یه گشتی توی شهر زدیم و شام خوردیم . بعد شام روتون گلاب شما دستشویی کرده بودی و وقتی داشتم عوضت میکردم خیلی بامزه میگفتی مامان نتون ( مامان نکن ) فدای اون زبون خوشگلت ناهید جون برای اولین بار حرف زدنت و شنید و کلی بوست کرد . 

9 خرداد 1392 - تبریز 

فردای اون روز برای ناهار رفتیم رستوران کبیری و ناهار خوردیم و برگشتیم هتل چون من و ناهید  جون وقت آرایشگاه داشتیم ساعت 3 . شما رو حموم کردم و لالا کردی و منم حدودای 5 بود که برگشتم و همچنان لالا بودی . من مشغول حاضر شدن شدم و بابا هم به همراه بابا سعید و عمو جمشید رفتن استخر هتل و کلی بهشون خوش گذشته بود . ساعت 7 حرکت کردیم که گل بخریم و بریم مراسم حنابندون . خدا رو شکر خوش گذشت اما شما از بس شلوغ بود نمیتونستم بزارمت زمین چون ممکن زیر دست و پا له بشی برای همین یکمی هم شما اذیت شدی هم من . ساعت 12 و نیم هم برگشتیم هتل .

آماده شدی بریم ناهار . توی محوطه باز با گلا سرگرم بودی 

حالا عکسای حنابندون 

بقیه ادامه مطلب ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

10خرداد 1392 - کندوان 

صبح تا ساعت 9 و نیم خواب بودیم و وقتی بیدار شدیم تصمیم گرفتیم بریم کندوان . واقعا جای قشنگی بود آدم یاد فیلم شمیم عشق می افتاد .خونه ها همه توی دل کوه بود و سنگا رو سوراخ کرده بودن و خونه ساخته بودن . کلی هم چیزای خوشگل خوشگل خریدیم که الان دم دست نیست که عکسش و بزارم اما حتما میزارمشون . 

اینجا برشتوک کاکائویی نوش جان میکردی سر صبح و تموم بلوزت و کاکائویی کردی که مجبور شدم عوض کنم لباست رو 

برای ناهار هم جاتون خالی دیزی خوردیم و برای شما هم برنج و جوجه گرفتیم 

بعدش هم رفتی بغل ناهید جون و کلی نون خوردی . خدا رو شکر خیلی خوبی ناهار خوردی باورم نمیشد

بعد از خوردن ناهار هم یه چایی خوشمزه نوش جان کردیم و یه قلیون و راه افتادیم به سمت تبریز ساعت 3 بود که راه افتادیم . شما هم خدا رو شکر باز خوابیدی  

توی جاده پر بود از درخت های سنجد و یه شاخه چیدیم ازش که کل ماشین و خوشبو کرده بود 

11خرداد 1392 - برگشت به تهران 

صبح حدود ساعت 8 بود که بیدار شدیم . شب قبلش همه اش خواب بد میدیدی و درست نتونستی بخوابی عوضش توی راه نود در صد مواقع لالا بودی . 

قیافه اش و نگاه . داره پنیر لیقوان میخوره با نون سنگک از طعمش قیافه اش این مدلی شده 

 

در مسیر برگشت هم رفتیم دوباره زنجان برای ناهار این دفعه رستوران صدف . البته شما این بار حتی سالادم نخوردی فقط نون خالی و من کلی کلافه بودم و ناراحت . در کل توی رفتن و برگشتنمون به تبریز دختر خیلی خوبی بودی و همکاری کردی . فدات بشم الهی نانازه من .

12 خرداد 1392 - تدارک جشن تولد

قرار بود تولد رو 12 خرداد بگیریم اما دختر عموم گفت من امتحان دارم بندازش 13 خرداد منم گفتم باشه . شب قبلش از تبریز که رسیدیم تند شما رو حموم کردم و رفتم خرید مواد غذایی . و مهمونامون رو هم همون شب دعوت کردم . دیروزم رفتم کیک  سفارش دادم و غذا ها رو آماده کردم که فقط بخوام روز تولد داغشون کنم . حتما میام با عکسای خوجل خوجل از مراسم تولدت عشقه مامان . در ضمن فاطمه جون زنگ زد و احتمالا 4 شنبه هم و میبینیم و عکسای یه دیدار وبلاگی هم در راهه . مشتاقان عزیز منتظر باشین حتماااااااااااااا . عکسای ناناز و مطالب خوشگل خوشگل زیادی در راهه . همچنین عکسای عروسی که 16 خرداده . و پاتختی که 17 خرداده . من که خودم دلم آب افتاد . شاید فردا آپ نکنم چون مطالب وبلاگت و باید باز خریداری کنم . 200 تا شد . سی دی های اول که خریدم 462 تا پست و شامل میشد الانم 200 تا دیگه . این سی دی ها و سی دی های بعدی یا میشه کادوی فارغ التحصیلیت یا سر عروسیت بهت میدمشون . من با کلی عشق لحظه لحظه اش و برات نوشتم امیدوارم بعدا ها خوشت بیاد و مواظبشون باشی .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)