روز دوم سفر - 6 خرداد 92
صبح ساعت 8 حرکت کردیم از اصفهان به سمت تهران . هنوز هم از دیشب کلی کلافه بودی . اشک گوشه چشمات بیانگر همه چیز هست
طی مسیر خیلی اذیت کردی و تقریبا نصف راه و بغل من بودی و نق نق میکردی . از شانس بد دندونات هم مثل اینکه دوباره میخواد در بیاد و برای همین اذیت هستی . برای همین نتونستم زیاد ازت عکس بگیریم . هوا خوب و بود تونستیم یکم باد بخوریم و بیشتر جاده هم هوا ابر بود و یکم بارون اومد و هوا کلی لذت بخش بود . ساعت 2 بود که رسیدیم تهران خونه ناهید جون اینا .
ظهر که رسیدیم شما خوابیدی و من با ناهید جون رفتم بازار که برای شب عروسی لباس بخرم و شما موندی پیش بابا عیسی . تا 5 خوابیده بودی و وقتی بیدار شده بودی شروع کرده بودی به گریه و ما حدود ساعت 7 که رسیدیم چشمات از گریه پفففففففففف کرده بود . تا منو دیدی خدا رو شکر آروم شدی و بردمت حموم و حدود نیم ساعت آب بازی که کردی حالت جا اومد . و بعدش هم با ٰ بابا سعید رفتی پایین مجتمع و کلی بدو بدو کردی و خیلی بهت خوش گذشته بود . و شب هم خدا رو شکر آروم و راحت خوابیدی