ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

زمستان 1400

1400/10/10 22:39
1,877 بازدید
اشتراک گذاری

جان دلم شروع زمستون با اجرای باباشی مصادف شده بود

البته یه شب قبل از اجرای باباشی هم رفتیم کافه سعادت و خیام خونی گوش کردیم و حسابی خوش گذروندیم

فرداش یعنی 3 دی هم اجرای باباشی بود وکلی خوش گذشت واقعا بعد از دو سال کم کم داریم به زندگی سابق برمیگردیم

من و شما و فاطمه گلی

اخرای اجرا انقدر سرد بود بردمت زیر شنلم تا سردت نشه

و قسمت شیرین اجرا گل هایی هست که میشه مال من

دورت بگردم که توی همه کارا کمکم میکنی

بعد از مدت ها بارونخوبی اومد هر چند که خسارت زد بهمون و پمپ ابمون نیم سوز شد و ایفون هم سوخت ولی خب چاره چیه حوادث طبیعیه دیگه

این شبا چون هوا خوبه از هر فرصتی نهایت استفاده رو میبریم چه خونهخودمون چه خونه مامان مریم و دور هم تو حیاط خوش میگذرونیم

تازه نوشت 24 دی

اول چند تا عکس بزارم از رشد گل نرگس توی باغچمون من که مردم براش از بس هر روز نگاه قد و بالاش کردم تا گل داد

این روزا و شبا واقعا هوا بهشتیه و بعضی شبا من و باباشی باهم وقتی شما خوابی اخر شب میریم دور دور و گاهی هم رژیم و میشکنم

اخر هفته ها اکثرا بارونیه برای همین توی تراس خونه بساط پهن میکنیم و پیک نیک و میاریم توی خونه واقعا داشتن حیاط نعمته

گاهی پای بساط درس هم میخونیم توی حیاط اگه بارون نباشه

باباشی چند روز رفته بود دیلم برای ضبط کلیپ و منو شما هم حسابی چرخیدیم یه روزم رفتیم سمت چاکوتاه ببینیم سبز شده یا نه ؟

کلاس موسیقی هم خوب پیش میره و منم گاهی یواشکی ازت عکس میگیرم یا استادت برام میفرسته

این و من گرفتم

و جالب همون روز استادت هم این و برام فرستاد هر دو تقریبا همزمان عکس گرفتیم

آخه من نمیرم برات ؟

تازه نوشت 28 دی

دو سع روز پیش بود که زنگ اخر کلاستون تشکیل نشد چون معلمتون کار داشت و ماهم از فرصت کمال استفاده رو بردیم و رفتیم ساحل اب شیرین کن .بعد از چند روز بارونی هواعالی بود و میشد حسلبی لذت برد .  اونجا کلی گوش ماهی بود که توی همشون حلزون داشت و کلی برای خودت سرگرم شدی با نگاه کردنشون هر چند اولش میترسیدی اما اخراش قشنگ ترست ریخته بود

و یار همیشگی من چایی

حلزونا داشتن در میومدن

خیلی وقت ها هم که هوا خوبه درس و مشق و میبریم حیاط

تازه نوشت 1 بهمن

روز 29 دی تولد 7 سالگی فریماه جون بود

اخر هفته شد و گشت و گذار ما اما انقدر هوا سرد شده که اصلا نمیشه از ماشین پیاده شد دیرورز در حد 5 دقیقه فقط پیاده شدیم که چند تا دونه عکس ازت گرفتم و زود سوار شدیم

و اینم نرگس قشنگمون که همه غنچه هاش باز شدن

برای روز مادر نقاشی گفتم بکشی برای ناهید جون و مامان مریم که واسه منم یدونه کشیدی و برای هر کدوم هم متن از اینترنت پیدا کردی و نوشتی

برای ناهید جون 👆

برای مامان مریم 👆

برای من 😍👆

تازه نوشت 12 بهمن

یدونه کاردستی به مناسبت روز مادر سر کلاس هنر یاد گرفتی که اینجلا میزارمش چون به پست روز مادر ربط داشت

زن عمو سهیلا وقتی کادوی روز مادر مامان مریم رو داد برای شما دخترا هم یکی یدونه روسری هدیه داد به مناسبت بزرگ شدنتون و اینم اولین روسری که داری شد .

یک اولین تجربه دیگه هم اینکه تا قبل از این اگر سرما میخوردی شربت استفاده میکردی اما دیگه الان خانوم شدی و قرص میخوری . یه کم سرت سرما زده بود و خداروشکر مشکل خاصی نداشتی

همینجا بود که در حد 5 دقیقه شاید نشستیم و انقدر سرد بود که سرما خوردی

این روزا شدیدا عاشق گروه موسیقی بلک پینک هستی امیدوارم عکسش و بر ندارن چون عکس نتی هست و هیچ ربطی به بی حجابی نداره و علتی داره که عکسشون و میزارم . کلا در حال خوندن اهنگاشون هستی و حتی گفتی باربی منو شبیه یکی از خواننده هاش بکن و منم تمام تلاشم و کردم

همین الانم که من دارم وبلاگت و مینویسم توی حموم در حال خوندن اهنگشونی

kill this love

عمو امید اجرا داشت و باباشی برامون بلیط گرفته بود و رفتیم وکلی بهت خوش گذشت و حتی انتخاب شدی و رفتی روی استیج با چند نفر دیگه و اهنگی و با عمو امید اجرا کردین

و اینم شما که با فلش نشون دادمت

اینم یدونه عکس با فیلتر

تازه نوشت 15 بهمن

خیلی روزهای بدی بود 5 روز گذشته از سه شنبه عصر به طرز ناجوری حالت بد شد و شروع کردی بالا اوردن از شانس ما باباشی هم رفت همون روز صبح بندعباس و ماهم شبونه راهی بیمارستان شدیم دوتایی. متاسفانه اکثر اوقات که مریض شدی تنها بودم و این قضیه رو روحی سخت تر میکنه

برات ازمایش نوشتن ادرار و خون و چکاپ کلی

و تا ةآماده شدن جواب ازمایش گفتن سرم و امپول های ضد تهوع بزنی

نگذر از دت تنها بودن و نگرانیم و نگذر از اینکه با ترس و لرز از استرس کرونا بردمت بیمارستان چون دیگه چاره ای نبود . همین ساک هم که پایین پات هست پر بود از وسایل هر چی که فکر کنی الکل ، دستمال کاغذی فدستمال مرطوب، ملافه برای زیرت ، مدارک، یه بطری اب میوه، یه بطری اب، شارژر ،لباس اضافی که اگه لازم شد داشته باشیم و هزار تا چیز دیگه که وقتی کارای بستری موقتت و انجام میدادم هم خودت و باید با خودم میکشوندم هم این وسایل و خیلی خیلی بد بود

انقدر برای کادر بیمارستان شیرین زبونی کردی که همه شون عاشقت شده بودن الهی مامانت بمیره که اینهمه مودبی همه میگفتن وای که چه خانومیه دخترتون

جواب آزمایشت رو هم گرفتم و تشخیص ویروس روده و معده داده شد . هیچی شب مرخص شدی و بعد از حدود 4 ساعت برگشتیم خونه خداروشکر شب رو راحت خوابیدی و حالت نسبتا خوب بود تا ساعت 6 عصر که مجدد شروع کردی بالا اوردن . روز قبل هم راس 6 شروع کردی . سه بار بالا اوردی و گفتم پاشو بریم باز بیمارستان . رفتیم و حالا فکر کن شما بیمه خودم هستی از شرکت و شب قبل کلا بیمه اوکی بود منشی گفت بیمه تون مشکل داره گفتم مهم نیست ازاد بزن فقط ببرم سری بچه رو که نوبت داد بهم ولی نگفت نوبت های ازاد با بیمه فرق داره 56 نفر جلومون بود . هیچی دیگه اونجا یه سیری دعوام شد و در اومدیم راهی شدیم سمت درمانگاه محمد رسول الله . تا رسبدیم نزدیک جا نبود برای پارک ماشین خیابون بغلی زدم ماشین و کلی راه با این حال بیجون تورو کشوندم بغلت هم که نمی تونستم بکنم . دو بار طی راه بالا اوردی . رفتیم و بعد از ویزیت گفتن باز سرم بزنه اماااا فلان دارو رو نداریم باید بری بگردی داروخونه پیدا کنی . هیچی راهی شدیم سمت ماشین تا پیدا کنیم . رسیدیم ماشین هر چی گشتم سوییچ نبود تا نگو جا مونده درمانگاه باز این مسیر شما رو کشوندم ورفتیم سوییچ و برداشتیم و باز برگشتیم تا ماشین . خلاصه چند تا داروخونه رفتیم تا دارو رو پیدا کردم . اما ماشا الله 7 نفر پشت کانتر بودن دریغ از یک نفر که نسخه کسیو اماده کنن اخرش دیگه داد کشیدم تا دلشون سوخت و نسخه اماده کردن . بالاخره برگشتیم درمانگاه البته باز چند متر راه و ناچار به علت نبود جای پارک پیاده رفتیم .و مجدد سرم زدی اول تخت خالی نبود نشستیم تا خالی بشه سرم بزنی البته و باز هم اون ساک روی کولم بود البته و همچنان بابا نبود

خلاصه سرم و زدی و برگشتیم خوهه باز شب و خوب خوابیدی و خوب بودی تا ساعت 6 عصر فردا و باز دو بار بالا اوردی خواستم ببرم دکتر ولی دیگه گفتم اگه اینا بلد بودن تا الان این دو روز کاری میکردن . زنگ زدم عمو مجید و خدا خیرشون بده 3 تا قرص بهت دادن نسبت به جواب ازمایش . که دوتاش برای دفع ویروس و باکتری هست و یکیش هم مسکن برای التهاب معده . الان از دیشب کمی بهتری در حد هوق زدن و داری اما الهی شکر چیزی بالا نمیاری . بیشتر نگران اینم که زیاد تمایل به خوردن چیزی نداری که البته ادمی که تهوع داره طبیعتا بی اشتهاس . خیلی غصه دارم توی دلمو جلوت بروز نمیدم فقط امیدوارم اینروزای بد بگذره و زود رو پا بشی

باباشی شب قبل برگشت و برات یدونه هدفون خریده بود کمی با اون سرگرم شدی یکم خوشحالیت و دیدم

از دی و بهمن متنفرم چون توی این 10 سال و خورده ای که از خدا عمر گرفتی سه چهار باری که مریض شدی دقیقا همین ماه ها بود هو از طرفی همه ش هم همین بالا اوردن

تازه نوشت 20 بهمن

وای که نگم برات از اینروزایی که گذشت . چقدر ناراحتم که این مدت همه ش از ناراحتی ها دارم توی دنیای قشنگت مینویسم . مریضی همچنان ادامه پیدا کرد تا جوری که حتی نمی تونستی راه بری و برای نشستن هم باید خودمون مینشوندیمت از بس که اب بدنت رفته بود و نمی تونستی چیزی بخوری

شبونه مجبور شدیم پرستار بیاریم خونه تا برات سرم بزنن مجدد و فردا صبح مجدد بالا اوردی که دیگه دیدم از من توی خونه کاری بر نمیاد و با همه ترسی که داشتم بلند شدم سریع چمدون اماده کردم و راهی بیمارستان شدیم که بستری بشی . اول از همه برات درجه گذاشتن

تب نداشتی و 37 درجه بود دمای بدنت . ازت اکسیژن خون و نوار قلب گرفتن که اونم طبیعی بود و اکسیژن خون هم 99 بود و رفتیم دکتر جهت معاینه و وقتی شکمت رو معاینه کردن محدوده دور ناف درد داشتی دکتر دستور بستری داد و گفت سونو گرافی و سی تی از قفسه سینه هم بشی و چند مدل ازمایش خون و ادرار . رفتیم با هزار ترس و لرز و گریه این هارو انجام دادی و رگ گیری انجام شد و اورژانس اطفال بستری شدی تا منتقلت بکنن بخش اطفال . یعنی انقدر بنت کم اب بود برای خون گرفتن هر چی فشار میداد دستت و خون نمی اومد

جواب یکی از ازمایش خون هات

دور دستات بگردم که از بس سوراخ شده بودن کبود بود

خلاصه رفتیم و بستری شدی ..... تلاش کردم اتاق خصوصی بهمون بدن که گفتن ندارن در حال حاضر یه اتاق چهار تخته بستری شدی که دو تا بچه دیگه هم اونجا بودن تقریبا با علایم خودت . یه پسر سه سال و نیمه به اسم رادین و یک دختر 7 ساله به اسم رها

سیرم که میزدن برات کم کم اشتها پیدا کرده بودی و گشنه بودی و برای همین واسه سرم هات اسم گذاشته بودیم طبق غذاهایی که دوست داشتی . مثلا زرشک پلو یا خورشت قیمه یا ته چین و....

برای اینکه خوشحال باشی برات همه کارهایی که روت انجام میشد و نقاشی میکردم

دور اون صورتت بگردم که رنگت زرد شده بود و این هفته آشفته بود سر و شکل قشنگت

مودم

برای شب بابا برات جوجه کباب اورد با اب میوه طبیعی و الهی شکر کمی خوردی

منم که خداروشکر وقتنی میدیدم تو خوبی حالم بهتر شدی بود و انگار یه باری از دوشم اورده بودن پایین . شب اول حسابی با هم اتاقی هامون دوست شده بودیم و کلی خوش گذشت بهمون . رها طفلی تشخیص دادن اپاندیس داره و صبح زود عمل باید میشد

اینم جای من کنار تخت شما بعد از چند شب تونستم چند دقیقه بخوابم چون خیالم راحت بود که پرستار ها حواسشون بهت هست

صبح اومدن تست کرونا هم ازت گرفتن جهت اطمینان که خداروشکر منفی بود

و تویی که سرحال بودی از سرم تراپی و خداروشکر صبح هم نون پنیر خوردی چند لقمه . منم لباست و عوض کردم موهات و شونه کردم صورتت و شستم . دورت بگردم من

خداروشکر دکتر اومد و دیدت و گفت عصر میشه مرخصت کنیم و تقریبا 34 ساعت بیمارستان بستریس شدی و اینم اولین تجربه بستری شدنت بود . همونجا نتی برای فرداش نوبت گرفتم پیش دکتری که اونجا ویزیت شده بودی جهت اطمینان بریم که اگر دارویی ازمه بدن بهمون که الهی شکر گفتن مشکلی نداری و ویروس معده بوده که رفع شده و فقط برات زینک نوشتن جهت تقویت بدنی. مطب دکتر بامزه بود کاملا بچگونه

خلاصه اینروزای بد هم گذشت

تازه نوشت 29 بهمن

خداروشکر که باز به روزای سابق برگشت حالمون و حالت خوبه هر چند دلمون اینروزا واقعا پر از غصه است از شنیدن خبرای فوت اطرافیان و مریض شدنشون اما خب اینم جزیی از زندگیه . اخر هفه قبل هوا خیلی خوب بود و شما هم خیلی حوصله ت سر رفته بود چون بعد از برگشتن از بیمارستان چن د روزی توی خونه بودی این بود ناهار و زدیم زیر بغل و رفتیم پارک اب شیرین کن و کلی حالت عوض شد. البته دوتایی رفتیم باباشی بوشهر نبود

در حال موبایل بازی

کم کم حس و حال عید و بهار داره احساس میشه

دورت بگردم در حال افتاب گرفتن

روز سه شنبه 26 بهمن هم روز پدر بود و تعطیل رسمی ماهم باباشی رو طی یه عمل غافلگیرانه روز قبلش سوپرایز کردیم چون روز 25 بهمن هم ولنتاین بود و خلاصه دوتا مناسبت و یکی کردیم . تند تند تا درست تموم شد رفتم یدونه کیک گرفتم و شما هم فرستادم حموم و اماده شدیم تا بابا اومد پریدی جلوش و کلی سوپرایز شد از تبریکت

این نقاشی هم از خوت و بابا کشیدی که به همین خاطر بابا هم گفت چون توی نقاشی لباسم سبزه میرم سبز میپوشم

شبش هم من نوبت دندونپزشکی داشتم که بعدش تو و بابا که باهم بودین برام گل نرگس گرفته بودین و منو سوپرایز کردین خلاصه که کلی اون روز همه سوپرایز شدیم از کارای همدیگه

روز چهارشنبه ظهر هم هوا عالی بود و به خاطر تعطیلی سه شنبه مدرسه رو هم تعطیل کردن و حسابی چند روز استراحت کردیم و به همراه باباشی رفتیم یکم گشتیم

اینم عکس و پستت توی پیج کار اموزهای استاد صفوی

تازه نوشت 8 اسفند

خب قشنگم اینروزا حسابی توی خونه ما بوی عید میاد . خونه تکونی و تموم کردم در 4 روز و اندازه یه اثاث کشی دقیقا کار داشتم . خرید های فریزر و خشکبار رو هم انجام دادم برای عید چون کم کم مهمونامون میان . امسال ناهید جون و بابا سعید و مامان پوری به امید خدا میان و عید و پیشمون هستن . برای 17 اسفند بلیط دارن و تا بعد عید پیشمونن . باغچه مون هم گل های خوشگل داده

پیچکمون هم گل میده

هوا گاهی انقدر خوبه که توی حیاط هم عصرا میشه چرت زد

گاهی هم خونه مامان مریم و عمه انیس میشینیم حیاط

بابا برات مرغ عشق گرفته و حامله است ماده ش

اولین پیک نیک واقعمیون هم رفتیم 6 اسفند و امسال واقعا نشد از طبیعت استفاده کنیم یا سرد بود یا همه جا خشک بود یا مریض بودی یا امتحان داشتی وکرونا و ....

اینم عکس های استاد صفوی از شما

و اینم یدونه عکس دلبر ازت

یه شب خونه مامان مریم من یدونه دمام برداشتم و شروع کردم به زدن . زمانی که نمایش کار میکردم یاد گرفته بودم به اون ریتم میگن قنبر و ق رو با کسره میخونن . شما هم پشت من شروع کردی و ازت فیلم هم گرفتم . باباشی وقتی دید دهنش باز مونده بود که چطوری روی ریتم میزنی اونم برای اولین تجربه

تازه نوشت 24 اسفند

خب قشنگم برای اخرین بار تونستیم بریم چاکوتاه پیک نیک اما نم نم بارون هم بود

و باغچه های کوچمون که حسابی بهاری شدن

جلسه اخر از کلاس هم رفتی تا انشا الله دوباره بعد از عید

پسندها (3)

نظرات (12)

전숙훈:) ✌🏻🖤전숙훈:) ✌🏻🖤
10 دی 00 23:01
سلام فالویی فالوم کن  ایشالله به سلامتی خوش گذشت 
مامان النا
10 دی 00 23:52
انشااله همیشه به خوشی و شادی مادر و دختر بی نظیر🤩
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دلم
سایهسایه
28 دی 00 18:39
مل دی خانم چه سازی میزنن؟😍
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ملودی فلوت رکوردر رو میزنه و الان هم داره ساز های ضربی و انجام میده که انشا الله تمامی سازهخای ضربی رو توی دوره ش اموزش میبینه
سایهسایه
28 دی 00 18:40
آخ مامان ملودی دل من رو آب نکن 😢ما شهرمون بارونیه ولی دلم برای هوای تابستونی تنگ شده😅
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جانم ما الان روزای خوبمونه روزی گرم تابستون و گذروندیم داریم لذت می
بریم جاتون خالی
سایهسایه
28 دی 00 18:41
همیشه به خوشی ، دوست داشتید به وب ماهم سری بزنید🙂
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان سارا
18 بهمن 00 1:05
سلام، مامان نسیم، انشالله ملودی جان زودتر خوب شه، یه مقدار آویشن و پونه کوهی بزارید بجوشه، بعد بدید بخوره، تمام عفونت ها  و ویروس های معده و روده رو شست و شو میده مطمعن باشید 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم مممنون گلم از توصیه خوبتون
مامان النا
21 بهمن 00 0:47
خداروشکر ملودی جوووونم سرحال شده شکر خدا ، مواظب دختر خوشگل و خوش تیپمون باش مامان نسیم همه چیز تمام
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دلم 😘
سایهسایه
24 اسفند 00 15:05
اون گل پیچک واسه جی بنفشه🤓🤓🤓😳😳😳
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
رنگش بنفش هست خودش
سایهسایه
24 اسفند 00 15:05
چه بزرگه
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
اره خیلی
سایهسایه
24 اسفند 00 15:05
مامان ملودی سر پرورش گلت رو به منم بگو🤓🤓😁
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فقط عشق و سر موقع اب دادن
سایهسایه
24 اسفند 00 15:07
منم برام از مشهد گل نرگس آوردن تا یه هفته سورپرایز شده بودم🙂
سایهسایه
24 اسفند 00 15:14
ماهم گل نرگس کاشتیم خیلی قشنگ شده😍
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جانم