ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

پاییز 98( همه اتفاقات در این پست اپ میشه)

1398/7/14 11:15
2,284 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم روز 3 مهر من به طرز ناجوری باز کمر درد گرفتم و چند روزی رسما زمین گیر بودم حتی نمی تونستم بیام و بشینم کنارت تا مشق و روی میزت انجام بدی 

 

 

 

روز 9 مهر سالگرد فوت بابا اسماعیل بود و من همچنان کمرم خوب نشده بود و خوب شد مراسم و 2 روز با تاخیر گرفتن که بیوفته روز پنجشنبه 

کمی بهتر بود حالم و مشغول درست کردن حلوا شدم از صبح زود برای بردن سر خاکشون

 

 

 

 

دورت بگردم کمک میکردی

 

اینم پایان کار

 

گل کاغذی زده بودی به موهات

 

روز جمعه 12 مهر نصف شب بیدار شدم و بی خواب و از ساعت 8 شروع کردم کم کم تدارک ناهار دیدن وهوا هم کم کم داره خوب میشه و باز بساط منقل براه

 

 

13 مرداد به اتفاق باباشی رفتیم سفره خونشون و کلی عکس شیطونی گرفتیم باهم مادر دختری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پستونکمون و دراورد و گرمون گرفت خخخخخخ

24 مهر رفتیم کنار دریا و غروب و اونجا تماشا کردیم هوا هم عالی بود اونشب

25 مهر رفتیم کافه باباشی اینا

27 مهر بندرگاه . در عرض 5 دقیقه راهی شدیم

 

 

عکس یهویی و شکار لحظه های شما از من 

 

 

 

 

 

 

عشقم متاسانه گوشی موبایلم شکست و کلی عکس که توش بود از بین رفت همیشه برای همین تند تند میریزم عکسا رو توی کامپیوتر یکی دو هفته گرفتارشدم نشد و متاسفانه پاک شدن. فدا سرمون

دیروز 12 ابان رفتیم عصر ماشین و بردیم کارواش . کارواش لب ساحل بود و هوا هم بی نظیر تا ماشین اماده بشه رفتیم برای خودمون خوش گذرونی

من به فداتتتت

 

 

اینجا از من تقلید کردی و ازم عکس گرفتی اخر یه روزی من تو رو میخورمت

عشق دلممممم

اینم عکسای شما از غروی زیبای خلیج فارس

 

از اونجا رفتیم برای چکاپ مدرسه قدت در این سن 132 سانت و وزن هم 34 کمیلو ماشا الله خوش هیکل مامان 

18 ابان

هوا انقدر اینروزا عالیه که ادم هر شب هر شب دوست داره بره بیرون توی فضای ازاد . ماهم اکثرا میریم بیرون و توی فضای باز و کلی انرژی جمع میکنیم . امشب هم دو نفری رفتیم کافه چهار فصل و انقدر خوب بود هم هوا هم نم نم بارون هم وجود مهربون خودت که هر چی بگم کمه

 

 

 

20 ابان

امشب رفتیم نمایش جادوگر شهر شیشه ای . خیلی خوب بود و شماهم کلی خوشت اومده بود از نمایش

 

من دور اون قد و بالات و تشویق کردنت بگردم تنهایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه که خلاق باشه با هرچیزی خودشو سرگرم میکنه حتی لیوان یکبار مصرف

اسم این موش جلو ماشینمون پنیر هست . میگفتی مامان برای پنیر اکسیژن وصل کردم

 

اینجا هم به قول خودت گوش ادم فضایی گذاشتی واسه خودت

از مدرسه با باباشی اومدی دیدم تا کاپشن بابا رو پوشیدی و تا منو دیدی میگی نگاه شدم مترسک خخخخخ

اونروز ظرفا رو چیدم ماشین ظرفشویی چند تا تیکه موند که جا نشد و داشتم با دست میشستم . اومدی گفتی من ظرف بشورم گفتم باشه بیا بشور . خلاصه که من به فدای خودت و اون ظرف شستنت . تند تند هم ازت عکس گرفتم بمونه به یادگار یک اولین دیگه توی ابان ماه 98 .اولین تجربه ظرف شستن 

 

 

دیروز هوا بی نظیر بود منظورم 3 اذر هستش. رفتیم باهم بندرگاه و کلی از تمیزی هوا و ساحل و دریا لذت بردیم

 

 

 

 

 

امروز یعنی 4 اذر رفتیم عیادت خاله سعیده که چشماش رو لیزینک کرده . از اونجایی که باهم کلی شوخی داریم گفتم براش چند تا چیز خوشگل ببرم که بدرد چشماش هم بخوره بجای کمپوت و این چیزا این شد که اینو درست کردم براش .عکسای خوشگل خوشگل ازشون گرفته برام فرستاده 

 

 

از اونجا یک سری رفتیم خونه مامان مریم . موتور عمو امین داخل حیاطشون بود . دیدم رفتی اتق عمو امین و کلاه ایمنیش و گذاشتی دستکشاشم کردی . دستت . به شوهر عمه انیس گفتم بزارتت روی موتور تا ازت عکس بگیرم دورت بگردممممم حتی موتور هم بهت میاد . البته کمی از خودم هنر بخرج دادم عکست و دیزاین کردم مثلا 

 

تولد فاطمه جون همکلاسیت با دامنی که خودم برات دوختم . یکی از دلیلایی که که کلاس خیاطی میرم اینه باهم ست کنیم لباسامون و. ماشا الله خانومممم شدی واسه خودت و از دیدن قد و بالت قند توی دلم آب میشه

 

تولد وینا جون همکلاسیت

 

توی دی ماه اموزشگاه موسیقیتون برای خروجی های اموزشگاه کنسرت برگزار کردن که شماهم جزشون هستی و خداروشکر استادت خیلی ازت راضی هستن .ایشا الله این اولین اجرای کنسرتت میشه . امیدوارم توی همه مراحل زندگی بدرخشی امید من

13 اذر تولد هستی جون

 

 

 

 

 

 

 

14 اردیبهشت برای خودمون رفتیم پارک اب شیرین کن . قدیما زمانی که من بچه بودم و ناهید جون و بابا سعید هنوز بوشهر زندگی میکردن خیلی از شبا بساطمون توی این پارک پهن میشد . با رفتن به اونجا همه خاطراتم زنده شد چندتا عکس از جاهای مختلفش میزارم بدونی دوران کودکی مامانت کجاها سپری میشد

این سکو ها جایی بود که مینشستیم . البته اون زمان سایبان نداشت و دورتا دورش هم سیمانی بود 

توی این خیابونش انقدرررر بدمینتون بازی کردیم که حد نداره 

 

 

 

 

 

 

 

از اونجا رفتیم خونه مامان مریم . با عصا و گردنبند مامان مریم ژست میگرفتی و ادای خاله پیرزنا رو در میاوردی

عمو امین حدودا دو هفته ای میشه که رستوران عربی سنتی باز کرده و واقعا هم کیفیت فضا هم کیفیت غذاشون حرف نداره. تا وارد میشیم میگی یدونه سیب زمینی سلطنتی با اب سلطنتی برام بیارین. گارسن هاشون هم کلا عاشقتن . با کلی عزت و احترام برات میارن اینم عکس سیب زمینی سلطنتی و اب بماند به یادگارررر

 

 

 

 

 

 

 

همچنان تمرین های فلوت رو میری برای امادگی قبل از کنسرت 

شب یلدای 98 اولش توی خونه یه سبد کوچولو درست کردم چون نمیرسیدم اصلا سفره بزرگ درست کنم اینروزا خیلی خیلی سرم شلوغ پلوغ هستش .بعدش هم کافه مراسم داشتن رفتیم اونجا البته عصرش یه سر رفتیم خونه مامان مریم دو ساعتی نشستیم اونجا بعد رفتیم کافه باهم 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم اخرین نوشته پاییز 98 بود 

 

پسندها (12)

نظرات (11)

عمه فروغعمه فروغ
14 مهر 98 12:16
شاد و موفق باشی ملودی جون😘
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم
یاسمن
15 مهر 98 8:10
چه سلیقه ای نسیم جون چه عروس با محبتی دستت درد نکنه.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدات بشم عزیزم . واقعا مثل بابای خودم دوسشون داشتم . خدا رحمتشون کنه خیلی هم منو دوست داشت بعضی وقتا شده حتی شب هم دلم انقدر تنگ میشه با بابای ملودی میریم سر خاک تا دلم اروم بشه . خدا همه رفتگان رو بیامرزه
مامان النا
16 مهر 98 20:24
سلام به مادر و دختر دوست داشتنی 
مامان ملودی عزیز چقدر شما خوب و شریف هستین . چه خانواده اصیل و با شخصیتی 
خوندن وبلاگ شما و دیدن عکسهاتون حس خیلللی خوبی به من می ده ، هر وقت تهران اومدین خیللی خوشحال می شم از نزدیک باهم آشنا بشیم 💚
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم نظر لطف تونه مهربون . انشا الله حتما . از طریق این وبلاگ کلی دوست های خوب پیدا کردم که با وجود اینکه چندتاشون رو حتی فقط از طریق دنیای مجازی دیدم اما انقدر صمیمی شدیم که دائما در حال پیگیری همیم . و خیلی هاشون رو هم که از نزدیک دیدم و واقعا خوشحالم بخاطر داشتنشون
❤️Maman juni❤️Maman juni
17 مهر 98 4:59
خدا رحمتش كنه عزيزم 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه
یاسمن
29 مهر 98 9:00
ملودی خوش استایل 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
خاله ی مهربون
نازینازی
7 آبان 98 19:45
خدا رحمتشون کنه 🖤
عزیزم دنبالتون کردم ممنون میشم دنبالم کنین🙏🙏
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم
فاطمه
13 آبان 98 23:02
سلام 
به به چه دریای قشنگی.چه صافه.
هزار آفرین به این دختر خوش استیل و قشنگ و مانکن.همیشتون به خوشی و سلامتی.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم 
یاسمن
21 آبان 98 15:05
این دختر جواهر جواهر
جواهری در نی نی و.بلاگ
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدای تو خاله مهربون
یاسمن
17 آذر 98 14:08
سلام عزیزم
چقدر ملودی ناز شده ماشالا کلی ذوق کردم دلمم خیلی واسش تنگ شده بود.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
الهی . مرسی عزیز دلممممم
یاسمن
9 دی 98 8:48
ای جانم عسل خانم ایشالا صد تا یلدا ببینهن در کنار شما.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون از دعای خیلی خوبتون

22 اسفند 98 14:41
ای جانم عجب خاطراتی😍
خدا رحمت کنه 😔
چه تم های خوشگلی برای تولد ها بخصوص دختر کفشدوزکی 😍😍😍😁
خوش باشی ملودی خانوم 😘
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم لطف دارین