ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تابستان 98

1398/3/25 0:38
3,280 بازدید
اشتراک گذاری

نفسه مامان تمام مطالب تابستان رو توی همین پست یکجا برات مینویسم عشق دلم . امسال بر خلاف هر سال تابستون نرفتیم تهران یکی چون من کار ارایشگاه و تازه شروع کردم و شما هم فلوت کلاس میری و نمیخوام وقفه بیوفته اینجوری شد که امسال و موندیم بوشهر انشا الله ناهید جون میاد پیشمون چند روز 

خب 2 خرداد تولد مامان مریم بود و ما سوپرایزی براش یدونه کیک خریدیم و کلی اونشب خندیدیم کنا ر هم و شب خیلی خوبی بود انشا الله سالیان سال سایشون بالای سرمون باشه 

فریماه و سروش نبودن 

😭

 

اینروزا صبحا برای خودت هر بار یه مدلی مشغولی یبار من که بیدار شدم تندی خزیدی زیر پتو و گفتی میخوام دراز بکشم . شاخ در اوردم چطور شده اومدی سر تخت ما منم گفتم باشه و اومدم و مشغول کارام شدم یهو اومدم و با این صحنه مواجه شدم

نینی هات و خوابونده بودی براشون قصه میخوندی این روزا و شبا خیلی به خوندن قصه قبل از خوابیدن علاقه داری اگر بابا باشه اون میخونه اگر نه من برات میخونم . یه جورایی اینروزا رابطه تون با باباشی خیلی دوستانه شده و همه اش هوای همو در هر کار و هر چیزی دارین منم که اینجا بوقم 😔

اینم یه صبح دیگه . بساط تخمه شکستن جلو تلویزیونت همیشه پهنه به بچه هاتم میدادی

اینم قرطی بازی جدیدته . تا لباس میپوشیم بریم بیذون بدو بدو میری سر کیف لوازم ارایش من اینه بر میداری لبی لوی خودت و بر میدار و میزنی بعد میگی به به خوشگل شدم . وروجککککک میخورمت اخرش من . این باز یه بار دیگه اش

 

19 خردا دعوت بودیم تولد خاله سمیه یکی از دوستای زمان مدرسه من تنها عکسی که قابل گذاشتن باشه همینه که قبل رفتن ازت گرفتم . اونشب هم واقعا خوش گذشت و با بچه ها کلی توی پارکینگشون بازی کردین منم با دوستان خوش گذروندم 

امشب یعنی 24 خرداد هم رفتیم باهم دیگه جنگ شادی و بی نهایت خوب بود مخصوصا شما اینروزا بی نهایت عاشق شعبده بازی شدی و همه اش در حال غیب کردن و ظاهر کردنی حالا بتونم عکس میگیرم ازشون میزارم حتما کلی ذوق کردی شعبده بازی رو که دیدی 

 

دورت بگردم با اون هیجانت

 

 

25 خرداد

امشب دورهمی رفتیم خونه خاله حدیث و حسابی بهمون خوش گذشت شما هم کلی خوش گذروندی 

 

 

یک سفر کوتاه به کنگان 28خرداد تا 1 تیر

طی یک تصمیم سریع رفتیم چند روزی پیش خاله محبوبه و عمو حسام و کلی بهشون زحمت دادیم واقعا و کلی بهمون خوش گذشت و روحیمون عوض شد . روزا کتاب مشق و فلوت همچنان تمرین شد و عصرا هم بیرون البته بیشتر مرکز خرید ها و زیا عکس خاصی نمیشد گرفت 

در مسیر رفتن

یعنی هلاک این ژستتم وقت خوردن شربت و ابمیوه که میگی من لب ساحلم 

 

 

داستان های ملودی و عمو حسام

 

 

 

مگه میشه پری دریاییی داخل تابلوی ویترای با تم دریا عکس نگیره بنظرتون؟

 

 

 

اخه من فدات بشم اینجا دستکش پوشیدی دستات و افتاب نسوزونه . اخه بقیه جاهات چی اونجا بسوزه مشکلی نیست؟

نخورمت چیکار کنم خوشمزههههه منتظری  فقط  من پاپوشام و در بیارم بدو بدو میری داخلشون بعد مثل پنگوئن مجبوری راه بری از پات در نیاد 

عشقم 10 تیر تولد باباشی بود و من طبق هر سال خیلی محرمانه براش چند تا تدارک دیدم . طرفدار کادوی مادی نیستم توی این شرایط چون راحت ترین کار رفتن و خریدن یک هدیه است دلم میخواد کادویی بدم بهش که براش وقت گذاشته باشم و حسابی عشقم و بتونم بهش ثابت کنم . اولین کادو از طرف شما بود که توی کلاس فلوت اهنگ تولدت مبارک رو به همراه استادت همنوازی کردیم و دادیم بهش که هدیه شما باشه از طرف خودت بهش . هدیه بعدی این بود که به خیلی ز دوستاو اشنایان ده روز زودتر پیام دادم که براش تبریک تولد و یک کلام و ارزوی قشنگ به صورت ویدیو سلفی از خودشون بفرستن و همه رو گذاشتم پشت هم و یک فیلم 10 دقیه ای شد  از سر کار که ساعت 1 شب اومد یه صندلی گذاشته بود و قبلی که در و باز کنه با موبایل ازش داشتم لایو میگرفتم و تا وارد شد براش گذاشتم ویدیو رو کلی ذوق کرد وقت دیدننش . کادو بعدی هم با اتلیه هماهنگ کرده بودم صبح تولد بریم روستاهای اطراف و لب ساحل عکس بگیریم . خلاصه کلی بدو بدو داشتیم برای تولدش اما مثل همیشه عالی از اب در اومد. اینم لوکیشنمون که همه ش رو همون لحظه خودم درست کردم 

تبریک بابا سعید و ناهید جون به مناسبت روز دختر به من و شما 

 

 

 

مدرسه به مناسبت روز ادبیات کودک دعوتمون کرده بودن سینما کانون که اونجا هم با فاطمه گلی حسابی گفتی و خندیدی . هلاک ژستاتم فقط

20تیر باباشی اصفهان کنسرت داشت و برای ماهم بلیط کنسرت فرزاد فرخ رو گرفته بود که اینجا بریم و حوصلمون سر نره . شماهم که اکثر اهنگاشو حفظی و کلی خوش گذشت بهت . منم از بودن کنارت که دیگه اینروزا خانومی شدی برای خودت حسابی لذت بردم و کنسرت هم بی نظیر بود 

 

 

 

اخه من فدای تو اون قلب فرستادنت بشمممممم

روز 22 تیر شب تولد امام رضا بود . از طرفی سالگرد قمری ازدواج منو باباشی بود . به اتفاق مامان مریم رفتیم سفره خونه جدید باباشی اینا 

 

 

 

 

 

دیروز اومدم یدونه عکس بچگی هامو نشون باباشی بدم داشت میگفت ملودی خیلی داره شبیهت میشه گفتم بچگی هام بشتر شبیهه . همین شد البوم هارو نشستی انقدر دقیق و با ذوق نگاه میکردی و هی قوربون صدقه عکاسی نینی گولویی من میرفتی 

امکروز صبح یعنی 24 تیر مشغول دوختن دو تا کوسن تازه بودم برای مبلامون . جو خیاطی گرفته بودت . بازی دوختت رو اوردی گفتی مامانننن ببین کیف دوخیدم . یعنی من هلاک کیف دوخیدنتتتتت

25 تیر 

نفسم عصری رفتیم حموم و اماده شده بودیم که شما رو ببرم خونه بازی و خودم برم ارایشگاه طبق معمول فقط خداروشکر که مشتری نداشتم وگرنه دیگه هیچی . یهو اوردی بالا . انقدر هم بدت میاد بالا بیاری که حد نداره از کثیفیش بدت میاد و کلی ناراحت میشی . خلاصه دیگه هیچی لباس مون و عوض کردیم و موندگار شدیم خونه . بابا هم رفت سرکار و شب اومد زودتر چون عازم شیراز بود و کنسرت داشت . من موندم و شما . برات شیاف گذاشتم .یکم بدنت ولرم بود . اخر شب هم یه بار اوردی بالا ولی تا صبح راحت خوابیدی . هیچی شد فرداش و کمی بی جون بودی و اصلا اشتها نداشتی عصرش هم یه کوچولو اوردی بالا و رفتیم درمونگاه . طی مسیر زنگ زدم به دکتر و شرایط و براش گفتم گفت بیاد سرم بزنه طبق تصورات قبلم از زدن سرم برات تمام بدنم لرزه در اومد . مخصوصا چون بابا هم نبود اینبار . هیچی سرت و درد نیارم اول رفتیم نوبت تحویل لباس فرم مدرسه داشتی . رفتیم خیاطیو لباست و تحویل گرفتیم از اونجا هم دکتر . خیلی عجیب در کمال ناباوری خودت گفتی باشه میزنم و اروم بدون حتی یک قطره اشک خوابیدی تا برات سرم وصل کنن اصلا باورم نمیشد و نمیشه اما خداروشکر که رد شد اونشبم و خوب شدی 

من دورت بگردم معصوم . الهی درد و بلات به جونم 

قوربون دست کوچولوت بشه مامان 

عکس لباس فرم مدرسه هم بزارم برات همینجا که خاطره اون روز کامل بشه . طبق هر سال یک ست مانتو شلوار و دو تا مغنعه گرفتم برات . البته خداروشکر امسال مغنعتون سفید نیست . واقعا شستن مغنعه سفید دیوانه کننده است 

 

فردای روزی که شما مریضیت خوب شد من مریضیم شروع شد . با تب و لرز وحشتناک و همچنان بابا نبود توی خونه مونده بودم و نمی تونستم برم دکتر چون شمارو نمی تونستم جایی بزارم از طرفی هم نمی تونستم با خودم ببرمت چون ممکن بود بدنت دوباره گرفتار مریضی بشه و اصلا راضی نبودم با این حال که تازه خوب شدی دوباره مریض بشی . از کار خدا بابا اجرای مشهدش کنسل شده بود و برگشت . منم تا رسید و خوابید پاشدم خودم و رسوندم بیمارستان از صبح تا ساعت 5 عصر گرفتار بودم دکتر و ازمایش خون چون میگفت تب و لرز یهو خطرناکه و بعدم که خداروشکر جوای ازمایش خوب بود و سرم نوشت و امپول و دو ساعتی زیر سرم بودم . کمی بهتر شدم . اومدم خونه قول داده بودم بهت ببرمت عصری نمایش عروسکی . دلم نیومد نبرمت چون چند روز همه اش خونه بودی هر چند حالم خوب نبود پاشدیم رفتیم حموم و رسوندیم خودمون و به نمایش خیلی هم بهت خوش گذشت و خداروشکر که توان داد بهم تا ببرمت . الان حدود چند روز میگذره اما من همچنان بی جونم و اشتها ندارم ولی حس میکنم فیل خوردم از سنگینی . اینا بکنار فقط خداروشکر میکنم شما زود خوب شدی قشنگم من تحمل میکنم 

 

یه سری چیزای دیگرم موند فردا اگر شد یا پس فردا برات مینویسم الان دیگه حسابی تایمم تموم شده باید برم دنبال کارای دیگه . دوستتتتت دارم نفسممممم

خب 29 تیر 

عشقم هنوز 2 جلسه از کلاس فلوتت مونده تا تموم کنی به امید خدا . اما چون بچه های کلاس های دیگه هم بودن و براشون جشن گرفته بودن قرار شد شماهم زودتر امتحانت و بدی و مدرکت رو بگیری و مثل همیشه اینبار هم رو سفید بودی و افتخار کردم بهت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گل هایی که خریدم برای شما و استادت

 

و اینم نقاشی ای که برای استادت کشیدی دقیقه اخری

 

عشقم 31 تیر زن عموی باباشی به همراه عروس و نوه شون اومدن خونمون . شام پیشمون بودن . به شما که حسابی خوش گذشت چون خیلی هستی رو دوست داری منم که واقعا لذت بردم از کنارشون بودن امیدوارم به اونا هم خوش گذشته باشه 

 

 

 

 

 

و اما دادادام مممممممممم 

روز 1 مرداد طی یک عمل انتحاری نصف موهات و باد برد . موهات تا زیر باسنت اومده بود حدودا و واقعا خیلی سخت بود هم بستنش چون ماشا الله موهات خیلی پر و سنگینه هم اینکه وقت دسشویی رفتن انقدر بلند بود موهات میخورد زمین و اوضاعی بود . خلاصه که گفتم بیام یه انقلاب کنم و تنوع بدم به سر و روت . خودم عاشقشون شدم . رفتیم حموم و موهات و کوتاه کردم برات . چنین مامان همه چیز تمومی هستم من و اینم استایل جدیدت . جدا از مدل موهات اخه من فدای این رنگ موهات نشم ؟ انگار خدا برات چند رنگ قاطی کرده 

 

4 مرداد 

امشب بردمت شهر بازی سرپوشیده سان لند یا همون سرزمین خورشید تا الان نرفته بودیم اونجا بدک نبود اما زیاد از بهداشتش خوشم نیومد اما خب شما خوش گذشت بهت

 

 

شخصیت های مورد علاقه اینروزات توت فرنگی ها هستن 

میگفتی مامان L  درست کردم . عاشق بازی با انگلیسی هستی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از اونجا هم رفتیم بستنی خوردیم

اینروزا نقاشی زیاد میکشی البته همیشه علاقه زیادی داشتی اما خب چند ماهیه هفته ای یدونه دفتر 100 برگ تموم میکنی حتما میزارمت کلاس نقاشی اینم یکی از اخرین اثرات . رایدر شخصیت کارتون سگ های نگهبان

بساط هندونه ات هم عصرا به راهه اینم این دلی 

 

13 مرداد 

نفسم امروز تولد بابا بزرگ بود و اولین سالی بود که کنارمون نبود . همیشه کیک خونگی دوست داشت و براش روزای تولدش درست میکردم اما خب امسال بجاش حلوا درست کردم اما به شکل کیک تزیینش کردم و بردیم سر خاکشون . خدا رحمتش کنه 

 

16 مرداد 

شیطنت توی کافه باباشی اینا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

17 مرداد 

هوراااااا امشب ناهید جون اومد پیشمون هر چند خیلی نمی مونه اما خب واقعا عالیه

 

 

18 مرداد

شب رفتیم گشتی توی خیابون زدیم بعدم رفتیم کیک بستنی و فالوده خوردیک که تو هوای گرم واقعا مزه داد

و گردو فالی ارسالی از بابا سعید که همیشه به فکر منه 

19 مرداد 

بازی های مادر بزرگ  و نوه 

وای خدا شکلتو فقط 

 

 

20 مرداد 

با ناهید جون رفتیم لب ساحل و کلی خوش گذشت بهمون

 

 

 

 

 

در حال رقصیدن

 

21 مرداد 

اول رفتیم ساحل ریشهر بعد هم رفتیم دلوار و حسابی زنونه چرخیدیم باهم 

 

فدای خودت و عکاسیت بشم من

 

 

اینم شب بعد از خورد شام که الویه بود لیوان روح درست کردی و کلی هم ترسوندیمون با در اوردن صدای روح

22 مرداد 

امشب رفتیم سفره خونه بابا شی اینا 

این دامنم هم از دلوار برات دیروز خریدم رنگش اینجا جالب نیوفتاده خیلی نازه عاشقش شدم و خیلی بهت میاد تن خورش

 

 

در حال خلق اثر . تفریحات شبانه 

 

 

 

 

 

 

تایپ شبانه هر شب میشینی کلی پای این دستگاه تایپ و کلمه ها رو برای خودت نخود نخود میکنی . خوشحالم که انقدر به بازی با کلمات علاقه داری 

در حال دیدن فیلم ترسناک . قوربونت برم که اینجوری سعی کردی نترسی 

 

 

26 مرداد 

 

 

 

 

اینجا مانکن شده بودی منم شکار لحظه ها کردم 

 

28 مرداد 

نفسم ناهید جون شب 28 مرداد برگشتن تهران کل اومدن و رفتنشون 11 روز شد و واقعا به ما خوش گذشت اما خب دیگه باید برمیگشت بابا سعید تنها بود گناه داشت 

 

 

 

31 مرداد 

دورهمی دوستانمون این بار نوبت خونه ما بود خله فاطمه و خاله حدیث و بچه هاشون اومدن خونمون و دورهم کلی خوش گذروندیم .پذیرایی اولین شربت بود 

 

عدس پلو با مرغ ریش ریش و زرشک و کشمش+سبزی+ته دیگ + ماست و خیار مجلسی 

 

1 شهریور

سر ظهر یهو زنگ در و زدن و دیدم اااااا مامان مریمه . کلی سوپرایز شدیم از اومدنش . تا اومد براش ناهار کشیدم بعد نشستیم کلی تعریف . یه چرتی خوابیدیم عصری اماده شدیم رفتیم دیدن عمه باباشی که از مکه اومده بودن از اونجا هم رفتیم سفره خونه باباشی اینا بعدم رفتیم خونه خاله زبیده و خلاصه تا رسیدیم خونه شد ساعت 2 و نیم صبح ولییییی عالی بود و کلی خوش گذشت 

قبل رفتن مهمونی

از مهمونی عکسی ندارم . دیگه عکسای سفره خونه رو میزارم

 

میگفتی دریاست دماغ گرفته بودی شیرجه بزنی 

اصولا بعد از شنا باید لب ساحل لم داد 

باباشی و شیطنت هایش و مامی نسیم و شکار لحظه ها .حسابی خانم فوتو هستم 

 

2 شهریور 

چند دفعه ای هستش با خاله نرگس و خاله سحر میریم پلاژ بانوان . البته شما دوبارش و اومدی

 

اما شیطنت های و دغدغه های اینروزات

یک ریز در حال عکس گرفتن و گذاشتن عکس داخل وضعیت واتساپی . یعنی اب هم میخوری میگه بزارم واتساپ اینک اولین پستی که یادت دادم و خودت گذاشتی . مربوط بود به لباس درست کردن برای پونی. بمونه به یادگار این یک اولین دیگه

 

پروژه بعدی این ود که برای خودت لباس محلی درست کردی اما منم بی نصیب نزاشتی و دقیقا انگار چوب لباسی بودم . حالم خوب نبود و جون نداشتم و هر کاری میکردی بتونی حالم و خوب کنی به قول خودت مامان نگران نباش تعمیرت میکنم خوب میشی 

 

 

فقط حال و روز منو ببین . همه فک میکنن اصلا شیطون نیستی این سند  مدرکش

داشتم شربت تخم شرتی میخوردم اومدی میگی مامان شربت با طعم بچه غورباقه است یعنی دیگه میخواستم هوق بزنم 

5 شهریور

خاله مرضیه و هستی جون اومدن پیشمون شب رو باز هم کلی خوش گذشت 

پذیرایی اولمون کافه گلاسه 

شاممون

 

 

محرم 98

شب سوم رو رفتیم روستای دویره .از دوستای قدیمی بابا اسماعیل که البته ایشون هم فوت کردن و چون خانوادگی رفت و امد دارن همچنان اونجا زندگی میکنن ماهم رفتیم و نذری اش بوشهری درست میکردن 

شب پنجم رفتیم باهم محله عربا .اونجارو خیلی دوست داری بخاطر مجسمه هایی که درست کردن و همه اش راجبشون سوال میپرسی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فرداش رفتیم به همراه بابا عیسی و شما خیلی از محله ها که مراسم داشتن و سنج دمام هاشون رو گوش دادیم .اول هم رفتیم حسینیه خود باباشی اینا

 

 

شب تاسوعا هم رفتیم حسینیه باباشی اینا 

در حال سینه زدن اخههههه من دورت بگردم 

 

 

در حال نون پنیر خوردن

 

 

اینم عمو مسعود در حال بوق زدن

اینم هم نذری هایی که شب تاسوعا گیرت اومد 

مراسم شمع زنی 

 

 

 

 

مجدد رفتیم مراسم زنونه حسینیه و باز هم سن و دمام همونجا

 

اینم عکس خانوادگی پاهامون .یعنی اینروزا از ترک دیوار هم میگی عکس بگیریم

 

من فدای خودت و کمک کردنت 

30 شهریور به همراه خاله مرضیه و هستی جون رفتیم شب پارک و شما و هستی جون کلی بهتون خوش گذشت

 

 

 

 

و این بود اخرین پست تابستان 98

 

پسندها (10)

نظرات (17)

یاسمن
25 خرداد 98 8:20
سلام و عرض ادب
چقدر خوشحالم آپ کردید وقتی تو اینستا کامنت گذاشتم تقاضشا کردم وبلاگ به روز کنید واقعا دلم واسه شما  و ملودی جون تنگ بود خیلی دوست دارم خدا یه دختر مثل ملودی به منم بده کلی ذوق میکنم ملودی رو میبینم.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم الهی شما بودین اتفاقا جواب پیامتون رو دادم اونجاهم که مینویسم . ایشا الله خدا یه پرنسس ناز و سالم بهتون میده عزیزم شک نکنید 
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
25 خرداد 98 8:54
جالب پ زیبا😍
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
نظر لطفتونه خانومی
fatemeh
25 خرداد 98 15:19
سلام مامان نسیم دلمون براتون تنگ شده.
عزیزیم.چه خوب همیشه به شادی
بله دیگه دختر که داشته باشی باید کلکسیون لاک و کش و گل سر و لبی لو ادکلنت کامل باشه.
از قدیم گفتن دختر هووی مادره😂😂
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام مهربونم . ای جان فدای دلتون . دقیقا همینجوریه . اما خیلی عشقههههه واقعا همین کاراشون 
یاسمن
27 خرداد 98 8:55
سلام سلام
ماشالا به ملودی ناز و مامان نسیم جون چقدر خوب که عکس جدید گذاشتید.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام گلم مرسی مهربون
یاسمن
9 تیر 98 8:39
سلام
چقدر ذوق کردم عکسای جدید ملودی رو دیدم 
ماشالا به جونتون
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم مرسی نظر لطفتونه مهربون
مامان یگانه و ریحانهمامان یگانه و ریحانه
17 تیر 98 14:52
دختر خانمتون ماشاالله داره از چشم بد دور باشه... خوشحال میشم به وبلاگ ما هم سر بزنید
یاسمن
22 تیر 98 8:36
نسیم جون بهترین همسر و مامان دنیایی
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جونم مرسی مهربون نظر لطفته قشنگم 
یاسمن
31 تیر 98 9:06
جان دلم
ایشالا همیشه سلامت باشید نازنین ها
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دل
یاسمن
2 مرداد 98 8:38
جان دلم باعث افتخار این دختر من که عاشقشم
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی مهربون لطف دارین 
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
5 مرداد 98 2:21
ماشالله ملودی خانوم گل ومهربون 😍😍
موهاتو عشق است دختر🥰🥰🎀🎀
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دلم 
یاسمن
26 مرداد 98 8:51
آخه چقدر خوشتیپ و خوش استایلی ملودی جون ماشالا 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی مهربون نظر لطفتونه 
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
29 مرداد 98 2:33
خانومی خصوصی وچک کنید لطفا🙏🏻❤
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
عزیزم چیزی نیومده برام
مامان مونا(✿◠‿◠)مامان مونا(✿◠‿◠)
30 مرداد 98 1:43
سلام نسیم جون بعد از مدتها برا بچه ها نوشتم و اومدم یه سر به وبلاگها زدم هیچ کس نمی نویسه باز دم خودت گرم منم با دوتا بچه باز سالی دوتا پست طولانی میزارم خیلی ها از سال 93-94 دیگه آپ نکردن
اون قرتی خانوم ناز و محکم ببوس😍
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم خوبی اره من همچنان دارم ادامه میدم حیفه که اینهمه نوشتم ننویسم . ایشا الله تا بتونم مینویسم براش . مرسی که بهمون سر زدی . شما هم خوشگلای منو ببوس مهربون 
فاطمه
8 شهریور 98 0:15
😂وایی شربت با طعم بچه غورباقه.. عالیه یعنی این دختر.
ان شاءالله همیشتون به گردش و خوشی و مهمونی.بیماری و ناخوشی ازتون دور.
مامان نسیم می گم ماشاءالله توی عکسی که کنار مامان مریمید خیلی به چشم قشنگ تر اومدید
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دلم انشا للله تن عزیزاتون سلامت باشه . ای جن ممنون خانومی نظر لطفتونه
یاسمن
9 شهریور 98 9:29
جان دلم ماشالا به این دختر باهوش و با ذوق چند روز آپ نکنید دلم برای شما و ملودی جون یه ذره میشه بس که دوستون دارم انرژی مثبت هستید.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدای شما عزیزم مرسی که اینهمه به منو و ملودی محبت دارین 
یاسمن
9 شهریور 98 14:29
مامان نسیم تو اینستا فالوتون کردم اگر دوست داشتید بپذیرید اگرم نه که بازم برام عزیز هستید jasmine.sepid
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم باشه حتما
یاسمن
20 شهریور 98 8:50
قبول باشه زیباروی و خوش تیپ دست مامان با سلیقه تم درد نکنه
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون مهربون