ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

زمستان 98 (همه اتفاقات در این پست آپ میشه)

1398/10/13 0:44
1,571 بازدید
اشتراک گذاری

خب نفسم رسیدم به اخرین فصل سال یعنی زمستون . روز 6 دی رفتیم کنسرت علیرضا طلیسچی و به معنای واقعی بهمون خوش گذشت شماهم که کل اهنگاشو حفظی و با صدای بلند همخونی میکردی 

 

 

7 دی هم دعوت بودی تولد درسا همکلاسی مدرست

از تولد که اومدیم خونه دیدیم بله کلید مونده از اون طرف پشت در . زنگ زدم باباشی اومد تا در و برامون باز کنه با طرفندی که بلده . نیم ساعتی روی راه پله نشستیم باهم 

در حال نظارت به کار بابا

فردا شبش رفتیم خونه مامان مریم . فاطمه داشت کاشی کاری انجام میدا برای مدرسه اش این و شما درست کردی و عکس گرفتی . الان که دقت میکنم چقدر تنظیم همه کاشی ها دهنم باز موند از تعجب 

10 دی ماه خاله حدیث و خاله فاطمه با فسقلی هاشون خونه ما بودن دورهمی و کلی خوش گذشت بهمون در کنارشون. فرمت این عکسه همتون مثل زغال شدین نمیدونم چرا 

 

 

 

 

 

12 دی باهم رفتیم ساحل ریشهر . انقدر اب بالا بود که نمیشد رفت از پله ها پایین . خلاصه که از همون بالا دریا رو تماشا کردیم 

 

 

 

روز 18دی روز چهارشنبه که از مدرسه اومدی ساعت 12 بود . دیدم هوا خیلی خوبه و بهترین فرصته که ناهار بریم بیرون باهم . چون پنجشنبه و جمعه کلاس خیاطی میرم پیک نیک نمیرفتیم دیگه اما از این به بعد روزای دیگه میبرمت حتما . عالی بود 2 ساعتی کیف کردیم باهم 

شما جوجه کباب داشتی خودم درست کرده بودم برای خودمم ماکارونی گرفتم از بیرون 

 

شکمووووو جان .زبونتو فقط 

اینم یک عدد پیشی شکموی گرسنه بود که از بس میو میو کرد نصف غذام و با ظرف گذاشتم براش و در کمال ناباوری تا تهش و خورد. میگفتی مامان بهش نوشابه بده  .گفتم والا بعیدم نیست نوشابه هم بخوره . خخخخخ

تا دیدی دارم عکس میگیرم سریع ژست گرفتی 

 

بزک زنگوله پارو برای خودت داشتی میخوندی قصشو . اومدی گفتی منم منم مادرتون علف اوردم براتون 

 

لطافت و خوبی هوا از این عکس کاملا معلومه

جدیدا شاعر شدی . اینم اولین شعرت 

چند روز پیش یعنی 17 دی تولد طناز جون بود و خیلی بهت خوش گذشته بود کنار دوستات

 

 

 

روز 21 دی هم مامان طناز و مامان مانیا و مامان ترنم و مامان نیایش و مامان فاطمه جون که همکلاسی های شما هست به صرف صبحانه خونه ما بودن . دورهمی های صبحانه داریم هر دوهفته یکبار و اون روز هم نوبت خونه ما بود .اونروز هم خیلی خوش گذشت تا حدود ساعت 11 اینجا بودن و کلی گفتیم و خندیدیم 

25 دی باهم رفتیم تمرین کنسرت و از اونجا هم دیدم هوا عالیه و چون ساعت 5 بود رفتیم باهم پارک کودک ترافیک که یه شهر کوچولو ساختن برای بچه ها . 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امروز یعنی 27 دی ماه از کلاس خیاطی که برگشتم ساعت 12 و نیم بود . باز هوا عالی بود گفتم بهترین کار اینه باز بریم همون پارک کوچیک محله . هم شما کمی بازی میکنی هم نزدیک محل کارباباس زنگ میزنیم اگه بتونه بیاد پیشمون . که زنگ زدیم و اونم گفت باشه میام . خلاصه یک پیک نیک یهویی اما عالی شد و خیلی خوش گذشت بهمون

 

 

و باز هم پیشیمون سر و کله اش پیدا شد

 

 

 

 

 

نشسته بودی و با باباشی سالاد درست میکردی با علف های مختلف

 

 

یهو اومدی گفتی ماماننننن بیا اتیش روشن کنیم . دیدم تا کلی چوب چیدی روی هم . گفتم مامان جان وسط شهر اجازه نداریم اتیش روشن کنیم و خلاصه توجیح شدی هرجایی نمیشه اتش روشن کرد 

نفسم چند روز پیش تول دیانا جون دوستت بود . شما رفتی تولدش و کلی هم خوش گذرونده بودی

 

 

از طرف دیگه همون روز تواد فریماه بود و سوپرایزی براش یدونه کیک گرفتم و بردم خونه مامان مریم . خلاصه که هر دوتامون در یه ساعت تولد بودیم در جاهای مختلف 

 

هفته گذشته تر م یک کلاس خیاطی من تموم شد و برای پایان کار باید یدونه تحویل پروژه میدادم . منم این لباسو برای شما دوختم 

 

 

 

دوم بهمن ماه تولد مانیا جون بود 

 

 

پنجشنبه 3 بهمن رفتیم کنسرت رضا بهرام و اقعا عالی بود همه چیز

 

4 بهمن من و شما به همراه خانواده عمه انیس رفتیم چاکوتاه از ساعت 10 صبح تا 5 عصر و کلی انرژی گرفتیم از هوای خوب فضای دنج و سرسبزی اونجا 

 

 

 

 

 

 

سالاد علف درست کردی 

 

 

 

 

با یه تکه چوبم فلوت میزنی عاشقتممممم 

 

 

یه سبزی محلی هست که میچینن برای توی ماست به اسم توله .توهم مشغول چیدن بودی 

 

 

پارت دوم ناهار خخخخخ

 

5 بهمن تلویزیون داشت فیلم تیک آف و پخش میکرد .توی این فیلم عمو امین و بابا اسماعیل هم بودن . کلی دلم گرفت . البته نه بابا اسماعیل دیگه کنارمونه نه عمو امین این شکلیه . باربی شده برای خودش پسرمون 

 

8 بهمن من و شما دعوت شدیم باغ ببابی خاله فاطمه اطراف بوشهر . انقدر خوش گذشت که نمیشه گفت . من و خاله فاطمه از اول راهنمایی باهم دوستیم . کلا خونه یکی ودیم همیشه . بعد از ازدواج خب ناخواسته خونه باباش اینا نرفته بودم زیاد . بعد از مدت ها یک روز کامل کنار خانوادش بودن خیلی چسبید بهم و کلی خاطرات اون زمانا برام زنده شد . از جای جای باغشون عکس گرفتم از بس ناز و با سلیقه بود 

 

دم غروب خیلی سرد بود هوا . مومیاییت کرده بودم با ژاکتم 

 

 

 

شب شما طبق عادت خوابیدی زود ما بزرگت ها نشستیم به تعریف و خنده . صبح پاشدیم خاله بتول ( مامان خاله فاطمه ) کلی زحمت افتاده بودن . صبحونه خوردیم و رفتیم توی باغ و اطرافش قدم زدن و عکس گرفتن 

سبزیییییی هاروووو

 

 

و اینم سبزی ارگانیک برای ناهار که عمو جلال ( بابابی خاله فاطمه )زحمت چیدنش و کشیده بودن . با قیمه بادمجون دیگه نگم براتون از مزه و رنگ و لعابش حتی یادم رفت عکس بگیرم از بس خوش بر و رو بود همه چی 

 

کنار هندی

 

 

عکس زیاده اما خب مشکل حجاب دارن نمیشه گذاشت به همینا ناچارا باید بسنده کنم . در اخر هم این هدیه خاله بتول به من از نرگس زار باغ خودشون . بوش بی نظیرررر بود 

 

12 بهمن باهم رفتیم نمایش. امسال نسبت به سالای گذشته خیلی نمایش کمتر داره اجرا میشه که واقعا ناراحت کننده است . اما این نمایش یک خوبی که داشت این بود که خودش چند تا داستان داخل هم بود . داستان خروس زری . حسنی .کدو قلقله زن.خاله سوسکه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انقدر عاشق انگلیسی هستی که همه حرفات خارجکیه معمولا با اینکه کلاس هم نرفتی اما واقعا انقدر با لحجه صحبت میکنی و انقدر کلمه بلدی که گاهی من باید برم سرچ کنم و در کمال تعجب میبینم بلههه درست میگی . خلاصه این علاقه حتی به ناخونات سرایت کرده و برچسب انگلیسی زدی بهشون

 

15 بهمن هم به همراه خاله نرگس و خاله سحر رفتیم کنسرت سامان جلیلی .هرچند کنسرت خیلی جالب نبود اما اینکه کنار هم بودیم باعث شد خوش بگذره

 

دیشب یعنی 23 بهمن خیلی خیلیییی هوا سرد شده بود . توی خونه ژاکت تنم بود و پاپوشام هم پوشیده بودم . شب قرار بود خاله محبوبه و عمو حسام بیان مجدد .چون خاله این هفته هم کلاس داره . کم کم در حین کار گرمم شد اول ژاکت  و در اوردم بعدم پاپوش. شما هم که نمیزاری چیزی الکی بمونه روی زمین . اومدی گفتی مامان خوشگل شدم . تا اومدی تیپ زدی . تیپ خز پارتی بود تقریبا اما گفتی عکس بگیر ازم . گفتم حالا همیشه که نباید خوشگل و خوشتیپ ادم عکس بگیره . خلاصه در عرض 20 ثانیه هی پز عوض میکردی و منم ازت عکس میگرفتم . بمونه به یادگار برات بزرگ بشی کلی به سر و شکلت میخندی حتما شایدم بگییییی مامان این عکسا چیه گذاشتی ابروم و بردی .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشقم خاله محبوبه مدت دو هفته کلاس داشت بوشهر اخر هفته ها و اوند پیشمون کلی بهمون خوش میگذشت و دورمون خداروشکر شلوغ بود .شب اخر رفتیم کافه عمو امین و حسابی خوش گذروندیم 

 

 

 

 

فردای روزی که خاله محبوبه برگشت کنگان روز مادر بود . امسال بهترین روز مادری بود که توی عمرم داشتم و حسابی سوپرایز شدم . ظهر که بابا اومده بود از مدرسه دنبالت دیدم طول کشید اومدنتون زنگ زدم گفتم چی شد نیومدین ؟ بابا گفت نزدیکیم . خلاصه اومدین و همیشه کلید میندازه به در و میاین داخل اینبار در میزدین . منم اومدم در و باز کردم . تا منو دیدی شروع کردی به خودن یه شعر که توی مدرسه یادتون داده بودن برای روز مادر و یه کارت خوشگل هم که با دستای خودتون درست کرده بودین دستت بود . دست دیگه ات هم یه شاخه گل بود . الهی من فدات بشم کلی ذوق کردم برات . باباشی هم 3 تا گل دستش بود . یکی برای من یکی برای مامان مریم و یکی هم برای ناهید جون گرفته بود که عکسش و براش فرستادم . خلاصه که کلی بهم مزه داد این کار جفتتون . خداروشکر میکنیم برای داشتنتون 

 

 

 

عصری رفتیم دیدن مامان مریم و عکس گل هم برای ناهید جون فرستادیم با شعر شما که ضبط کردم و براش فرستادم . یدونه کیک سیب درست کردم و بردیم خونه مامان مریم با شاخه گلی که بابا براش گرفته بود .وقتی رفتیم خواب بود و با صدای تبریک شما بیدار شد اوم حسابی خوشحال شد و سوپرایز شد و کلی ماچ و موچ کردین همو 

خاله لیلا مدیرتون هم ازمون یه عکس خواست برای کلیپ و ما اینو فرستادیم براش .لازم به ذکره بگم که خودم این مانتو رو دوختم 😎

فردای روز مادر اومدم برای مسواک بزنم یهو گتم بزار دندونات و یه نگاهی بندازم ببینم اون دو سه تا پوسیدگی در چه مرحله ای هست . وای خدا یه تشت اب ریختن روم انگار . یه دندون از لثه ات زده بود بیرون و دنون زیری هنوز نیوفتاده . خلاصه شبونه عکسش و برای دکترم فرستادم گفت احتمال زید فشار این قبلی و میندازه . هرچند از قبلی یه تیکه کوچیک مونده کلا. اما جهت اطمینان گفت عکس بگیریم . باز یه استرس منو گرفت . از بس که از دکتر رفتن خاطره بد دارم باهات . با هر مصیبتی بود دلم و قوی کردم و قرار شد فرداش به همراه بابا بریم . عکس بگیریم . ظهرش کلی برای تعریف کردم ادما بزرگ که میشن باید برن از بدنشون عکس بگیرن و هزار تا داستان .اولش اشکت در اومد اما بعد از چند دقیقه قبول کردی . رفتیم بالاخره . داخل اتاق که شدی کلی چهارستون بدنت میلرزید . به دکتر رادیولوژی گفتم من باید بمونم پیشش اولش گفت نه اما وقتی دید خیلی میترسی قبول کرد و یه جلیقه داد پوشیدم و واستادم و بهت گفتم چشمات و ببند که نبینی دستگاه دور سرت دور میخوره. عکس و گرفتیم با هر استرسی بود .از شدت استرس گفتی مامان بریم دسشویی.از دسشئیی که اومدیم بابا عکست و گرفته بود . دیدم وایییی خدایا همه دندونای دائمین اماده در اومدن . تا عکس و دیدی گفتی وای من مگه تمساحمممم چقدر دندون. عکس رادیولوژی هم سری بعد میزارم الان ندارم داخل کامپیوتر

از اونجا گفتی ببرم خانه بازی رفتیم و از شانست بسته بود . گفتی مامان بستنی . توی زمستون اصلا بستنی بهت نمیدم اما خب اونروز باید بهت یه هدیه میدادم و خلاصه بردمت وبستی خوردیم باهم .دور زبونت بگردم من شکمو 

سری قبلی که داشتم وبلاگت و بروز میکردم اومدی گفتی مامان بزار بخونم . یعنی تمام دنیا رو بهم دادن وتمام خستگی هام در اومد. همه بهم میگفتن وای حوصله داری فردا روز اصلا نمیخونه وبلاگو الکی خودت و خسته میکنی فقط . این کارت مشتی بود به دهن همون افراد که خیلی وقتا باعث میشدن فکر کنم کارم بیهوده بوده . مرسی که اینهمه مهربونی مامانمممم

30بهمن تولد ترنم همکلاسیت بود . یه سری لباس های اخیر که میری تنولد خریدای عیدت هست اما اونا رو توی پست جدا میزارم وقتی همه اش تموم شد . البته دامن چرم ریش ریشت رو خودم اوردم و دوختم لبه این شلوارکه و خیلی ناز شد . خیلی دوست داشتم اون دامنت رو اما قابل استفاده نبود دیگه .این کفشم مال عیده

 

 

 

 

عشق دلم الان که دارم برات مینویسم 22 اسفنده . تقریبا از اول اسفند همه مردم دنیا درگیر ویروس کروناه ستن و الان جوری شده قدر روزایی که راحت همه کنار هم میبودیم و میدونیم . البته بگم که به ما زیاد سخت نمیگذره چون تنها راهش رعایت بهداشته که چون همیشه رعایت میکردیم الان هم همون منوال و داریم انجام میدیم . هفته پیش ناهارمون رو بردیم پارک هر چند همه انگار روح دیده بودن نگاهمون میکردن اما خب اهمیتی نداره برام چون برای کسی زندگی نکردم و نمیکنم 

تا شروع به غذا کردیم از پشتم یهو صدا میو میو شنیدم . دیگه دوست شده باهامون این پیشیه قشنگ اومده بود تا پشت کمرم . منم باز براش غذا گذاشتم و کلی خورد لوبیا پلو داشتیم 

 

فرداش رفتیم کنار دریا دونفری 

من فدات بشم که دنیای بچگونت انقدر قشنگه برات ماسک خریده بودم تا من اماده شم و لباس بپوشم دیدم روی ماسک و نقاشی کردی 

18 اسفند روز پدر بود من هم به همراه شما باباشی و اینجوری سوپرایز کردیم . یدونه کارت درست کردیم براش با یدونه گل کاغذی

 

اماده شدیم شما هم یدونه سیبیل چسبوندی

وای که چقدرررررر بهت میاد سیبیل

بابا رفته بود کافه . قرار بود بریم و سوپرایزش کنیم . که رفتیم و دیدیم اونجا برق نیست و یهو هم هوا شده بود طوفان لباس شما هم مناسب نبود . هیچی دیگه زنگ زدیم اومد دم در و گفتم بشینه توی ماشین و عکستون و گرفتم .کلی خوشحال شد 

دو سه روز پیش رفتیم خونه مامان بزرگ خاله نرگس و در و که برامون باز کرد دیدم به به برامون جا انداخته بیرو و یه ظرف پر از بهار نارنج گذاشته اونجا و عطر اون ظرف و درختای حیاطشون ادموووو مست میکرد به معنای واقعی بعد از کلی تنها بودن خیلی بهمون مزه داد

 

 

 

به خاطر این ویروس از سه اسفند همه مدارس تعطیل هستن و از طریق اموزش مجازی درس میخونین و روزی 4 ساعت درگگیر و دار مشق هستیم و مثل همیشه رو سفیدی 

سال 99 سال موش هست و اومدی یروز گفتی مامان موش درست کردم 

 

پسندها (8)

نظرات (11)

فاطمهفاطمه
13 دی 98 10:16
ای جانم چه دختر پر حوصله ای.کاشی کاری خیلی حوصله می خواد
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم اره تا دلتون بخواد حوصله داره و عاشق بازی های چینشیه
♡fatemeh♡♡fatemeh♡
13 دی 98 11:57
همیشه بهتون خوش بگذره💕❤💕❤
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیز دل
یاسمن
22 دی 98 8:52
عزیزدلم چقدر ناز شعر گفته ماشالا به این خوشگل خانوم
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدای تو عزیز دل
یاسمن
28 دی 98 9:13
چه عکسای خوشگلی چه خانواده ی قشنگی کلی ذوق میکنم 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدات بشم که 
فاطمهفاطمه
28 دی 98 23:05
مهمانی برای صبحانه برام جالب بود تا حالا ندیده بودم 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
چون دخترامون صبح ها مدرسه هستن دورهمی ما مامان ها هم می اوفته تایم مدرسه بودن اونا . به همین خاطر دورهمی هامون صبحانه هستش 
ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
4 بهمن 98 20:14
خدا گل دختر تون رو حفظ کنه❤
اگه میشه لطفا دنبالم کنید😊
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون مهربون 
یاسمن
12 بهمن 98 9:13
ملودی و فریماه بهم شباهت دارند
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
نه خیلی . ملودی کپی دختر عمه اش هست که خوار بزرگتره فریماه میشه . فاطمه 
千.𝓏千.𝓏
12 بهمن 98 20:36
سلام ببخشید فضولی می کنم . فاطمه خانمتون کلاس نهمن آخه کلاس نهمی های ما کاشی کاری می کردن البته با شکل های مختلف . 
خدا دختر خانمتون رو حفظ کنه .😊😊
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام . نه خواهش میکنم این چه حرفیه . بله کلاس نهم هستش . ممنون عزیزم خدا عزیزاتون و حفظ کنه 
یاسمن
13 بهمن 98 8:45
ایشالا قسمت شه بیام بوشهر چون خیلی اهل سفرم ملودی زیبا رو هم ببینم
واقعا باغ شون زیبا و با سلیقه اس خوش و خرم باشید همیشه 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جان حتما بیا. مخصوصا دیدم توی کیش چقدر بهت خوش گذشته . بیا چون بابای ملودی هم خواننده است و کلی بهت خوش میگذره مثل کیش . قدمت روی چشم بیا خونه خودمون خوشحال میشم مهربون 
یاسمن
15 بهمن 98 8:35
ممنون بابت لطف و محبتت نسیم زیبا و مهربان
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
فدای تو عزیز دلم 😍
یاسمن
3 اسفند 98 9:26
سلام عزیزم
حالا بذار ملودی بزرگتر شه بیشتر از الان عاشق این وبلاگ میشه خاطره نگاری واقعا کار خوبیه خیلی خاطرات در طول زمان فراموش میشن ولی با ثبت کردن تا ابد می مونن و شیرینی شون حس میشه 
دمت گرم که انقدر خوب و با حوصله می نویسی
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام مهربون. مرسی از شما که اینهمه با حوصله میخونی و دنبالمون میکنی.دقیقا همینطوره که میگی من گاهی خودم الان که چندصفحه برمیگردم عقب و میخونم یه چیزایی رو یادم رفته و با خوندنش یادم میاد و کلی کیف میکنم