ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تلاش های مامان بیچاره واسه بد موقع نخوابیدن ملودی

دیشب دومین شبی بود که میخواستم خوابت و تنظیم کنم . تا یه دقیقه ازت قافل میشدم غش میکردی . دایی حامد بدجنس هم خونمون بود همه اش میخندید میگفت خوشم میاد خوب حالت و میگیره . اینم یه عکسی از یک لحظه غفلت مامان بنده خدا  وقتی آدم خوابش بیاد روی هر چیزی میخوابه حتی انگشت مامانش  ...
15 تير 1390

سفره هفت سین عید نود

اینو میزارم تا بدونی مامان با تو توی شکمش چطور سفره ای انداخته بود . اولین سفره هفت سینی که ملودی هم یه جورایی بود . قربونش برم الهی  اون ظرف وسطی مال ماهی هست اما هنوز ماهی نداشت .  ...
15 تير 1390

ملودی و پرنده مامان ناهید حسینقلی

ملودی جون مامان و کلاً خونواده مامان روزهای خوشی رو با این کبوتر داشتن و اون مثل یکی از اعضای خونوادمون شده بود و توی خونمون آزاد بود . دل مامان خیلی واسه اش تنگ شده . امیدوارم هنوز زنده باشه . ...
14 تير 1390

تنظیم کردن ساعت خواب ملودی

دختر نازم دیشب دیگه کاری کردم که خودت 11:30 خوابیدی . حالا واسه ات میگم چکار کردم  ظهر که لالا کردی ساعت 5:30 بلند شدی . خاله حدیث اومد خونمون تا 8 بود و نذاشتم لالا کنی . خاله که رفت لباس های راحتی تنت کردم داشتی کم کم لالا میکردی که مامان شیطونی هاش گل کرد هر کاری بگی کردم تا لالا نکنی ادا در آوردن   تاب بازی کرد  بپر بپر  خلاصه تا0 9:4 دقیقه کشوندمت به هر زوری بود . بعد بردمت حموم و گذاشتمت توی وان حمومت  و هی با کاسه کوچولو آب ریختم روت . کلی دست و پا زدی . یه 20 دقیقه ای این جوری بازی کردم باهات بعد در آوردمت و شروع کردم حموم دادنت .مثل همیشه خوشت اومد . بعد هم که حوله پیچیدم دورت و آوردمت بیرون ساعت ...
14 تير 1390

سیسمونی ملودی

عزیز دلم عکس های قبلی که از اتاقت گذاشتم همه اونا هم سیسمونی اولیه ات بود حالا بقیه اش هم واسه ات میزارم البته بازم هست اما فعلاً فقط وقت کردم از اینا عکس بگیرم جیگرم  این پتو ایی هست که بالش هم چسبیده بهش  اینم بالش شیر دهی شما  اینم 3 تا کیف هست  اینم ظرف غذا خریدم واسه بعدا ها که میری مهد کودک  یک نمای کلی از لباس های ی کمدت  اینم یه ساک هست که باز شدش عکس بعدیه    اینا هم موگیر هات هستن  دندون گیرت که دور مچ دست بسته میشه و جغجغه هم هست  ...
14 تير 1390

متنی در موردحال و هوای مامان

این و از وبلاگ یکی از دوستات به اسم مانی ...........تنها بهانه زیستن خوندم که با حال و هوای امروز من خیلی هم خونی داره حیفم اومد نذارمش واسه ات از مامان مانی جون هم معذرت میخوام که متنش و کپی کردم . وقتی مادر باشی می شود .............. مگر میشود میان خود و دیگری ، دیگری را انتخاب کرد ! حب به خویشتن پس چه میشود ؟! مگر میشود به خاطر دیگری ساعت ها بیدار ماند ؟ خواب را در خواب دید و باز با مهربانی به او لبخند زد ؟! خستگی و عدم هوشیاری پس چه میشود ؟ مگر میشود تحصیل ...... دانشگاه .......... و کار را رد کرد و با غرور مشق عاشقی نوشت ؟! غنیمت شمردن فرصت ها پس چه میشود ؟! مگر میشود در چند کار تقسیم شد و همه را درست انجام دا...
13 تير 1390