ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اولين بارون سال 91 ( ليمر )

عزيزه مامان ديروز بعد از ظهر با ناهيد جون و باباشي رفته بوديم بازار . توي مسير برگشتنمون به خونه يهو هوا قرمز شد و باد تندي شروع كرد به وزيدن و يك متري جلوي ماشين و نمي شد ببيني . ( هر سال وقتي هوا ميخواد خنك بشه اول اين باد مياد ) يهو اكثر خيابونا برقاشون قطع شد در همون لحظه خيلي از درختا شكسته بودن و وسط خيابون افتاده بودن و تموم چراغ هاي راهنمايي رانندگي از كار افتاده بود كلي همه ريخته بودن بهم ديگه . تا رسيديم خونه اوضاع بدتر و بدتر ميشد . چند دقيقه مجبور شديم توي ماشين بشينيم تا هوا بهتر بشه اما ديديم نه هر چي ميگذره داره بدتر ميشه . بدو بدو رفتيم خونه ناهيد جون اينا و چون برق نبود با چراغ موبايل جلوي پامون و روشن كرده بوديم . خونه بغل ...
30 مهر 1391

ماجراي واكسن 18 ماهگي ملودي خانوم

سلام عشقم بعد از چند روز استرس و دلواپسي  ديروز يعني 91/7/29 رفتيم مركز بهداشت تا واكسنت و بزنيم . گفتن كه واكسن 18 ماهگي رو فقط  يكشنبه و سه شنبه ميزنن . منو  ميگي كلي اعصابم خورد شد اما ديگه چاره اي نبود . قرار شد چكاپ رو انجام بدن و فقط فردا بريم براي زدن واكسن .  وزنت كردن و گفتن 13 كيلو و 700 گرم  و گفت كه 27 قطره استامينوفن هر 6 ساعت بهت بدم  قدت رو اندازه گرفتن و گفتن 84 سانتيمتر  قرار شد فرداش ساعت 8 بريم براي واكسن . دوباره ديشب كلي استرس داشتم و نتونستم درست بخوابم . صبح بيدار شديم و طبق معمول همه واكسن ها با باباشي رفتيم مركز بهداشت . چون من دلم نمياد وقتي آمپول بهت ميز...
30 مهر 1391

پایان 18 ماهگی ................. ورود به 19 ماهگی

مهر نود و یک عزیزه دلم  چون ممکنه چند روز نتونم آپ کنم ( چون امروز ساعت 5:50 دقیقه صبح داریم بر میگردیم بوشهر البته ناهید جونم داره میاد و 2 روز هم که تعطیلم و سر کار نمیرم و شنبه هم واکسن 18 ماهگی داری ) زودتر بهت تبریک میگم ...
26 مهر 1391

یکشنبه 23 مهر ( دکتر اطفال )

چند روزیه یه جوشایی میزنی نانازه من اول شبیه جوش های چرکی هستن و بعد از چند ساعت مرکز پیدا میکنه و بعد از یکی دوروزم خوب میشه . اما من و ناهید جون نگران بودیم و واسه همین بعد از اینکه مهمونامون رفتن بردیمت دکتر . دکتر گفت چیز مهمی نیستن یه پشه نیشت زده و ویروسش وارد بدنت شده و به همین خاطر جوش میزنی و دوایی نداره و حتی ممکنه تا 3 ماه از این جوشا بزنی . خلاصه خیالمون راحت شد . وزنت هم 13/700 بود و قدت 84 . گفت همه چیز عالیه . خدا رو شکر گله من
24 مهر 1391

یک شنبه 23 مهر ( ملاقات نی نی وبلاگی با ................. )

یکشنبه عصر الهه جون مامان .................... زحمت کشید و از کرج اومد خونه ناهید جون اینا البته با دو نفر از مامانای دیگه هم قرار داشتیم که به دلالیلی نتونستن بیان . الهه مامان ؟ روشااااااااااااااااااااااااااااااااا ghandeasal.niniweblog.com com خیلی خوش گذشت امیدوارم به الهه جون و روشای ناز هم خوش گذشته باشه . واقعا حس خیلی خوبیه وقتی آدم دوستاش و میبینه . عاشقه هر دوتاتونم . الهه جون زحمت کشیده بودن و برای ملودی یه بلوز خیلی خوشگل کادو آورده بودن . مرسی عزیزم مثل این بلوز تن روشا بود منم مثل بلوز ملودی واسه روشا گرفته بودم امیدوارم که خوشش اومده باشه حالا هم دوستای خوبی هستن هم هر د...
24 مهر 1391

یکشنبه 23 مهر ( باغ سپه سالار )

یکشنبه صبح رفتیم باغ سپهسالار تا من پوتین بخرم . رفت و برگشت و با مترو رفتیم . موقع رفت خیلی خانوم بودی اما موقع برگشتن توی مسیر خیابون تا مترو خوابت برده بود . از کالسکه که پیاده ات کردم خواب زده شدی و کلی اشک ریختی و کل مترو رو گذاشته بودی روی سرت و تا اومدی ساکت بشی سرت بر اثر ترمز مترو خورد به شیشه و باز جیغت رفت هوا ...
24 مهر 1391

شنبه 22 مهر

شنبه ساعت 8 حرکت کردیم به سمت تهران این بار از جاده آوج . مسیر تقریبا دو برابر مسیر اومدنمون بود . از شانس بد منم حالم بد بود و کلی اذیت شدیم ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم بالاخره با هر زجری بود. تا رسیدیم تند مامیت و عوض کردم و گذاشتمت تا بخوابی و خودم هم همون طوری با مانتو و روسری نفهمیدم کی خوابم برد تا ساعت 7 شب . بعدش دیدم خیلی کسلم و واقعا حالم بده گفتم یه دوش بگیرم تا سر حال بشم . با هم رفتیم حموم . حالم خیلی بهتر شد اما تا صبح یکشنبه هنوز حالم کامل خوب نبود. انگور هارو از توی تاکستان خودمون چیدیم   ...
24 مهر 1391

پنج شنبه 20 مهر ( باغ ـ منطقه سنگستان همدان )

از صبح زود بساط ناهار و شاممون و بردیم باغ آقای عباسی یکی از همکارای قدیمی بابا سعید . خیلی باغ باصفایی بود. حوضچه پرورش قزلالا داشت به اضافه انواع سبزی ها و فلفل دلمه ، فلفل همدانی ( بیور ) ، گوجه فرنگی و حتی گل زعفرون. اینم چغندره که بعد از ظهر لبو درست کردیم و خوردیم کوروش پسر دختر دایی ناهید جون و باباسعید که د اره با ملودی خونه سازی درست میکنه و 3 سالشه همه در حال خوردن ناهار آش رشته کسایی که اون روز رفتیم باغ : خاله زهره ، غزل و آقا شهرام شوهر خاله ام شهلا و شوهرش و کامیشاه دخترش و کوروش پسرش زن دایی کیومرث برزو و خانمش مامان پوری امیر و لنا دایی بهروز و پروا...
24 مهر 1391

سه شنبه 18 مهر

سلام بعد از چند روز . ممنونم از همه کسایی که توی این چند روز شرمندمون کردن و منتظر بودن . روز سه شنبه ساعت 87 صبح تهران و به مقصد همدان زادگاه مادری و پدری خودم راه افتادیم . از راه جاده ساوه رفتیم . هوا خیلی خوب بود و در کل خیلی همه چی عالی بود و از همه عالی تر ملودی خانم ما بود که انصافا اذیت نکرد. اینم عکسهای توی مسیر اینم قطره های بارون که توی جاده روی شیشه نشسته بود . ساعت 12:30 رسیدیم خونه مامان پوری ( مامان بزرگ من ) و ملودی دمپایی هاش و پوشید و رفت توی حیاط بازی کنه . اینجا هم مشغول خاک بازیه عصری که شد با امیر ( پسر خاله من ) و لنا جون ( خانمه پسر خاله ام ) رفتیم برج جهان نما و سعی...
24 مهر 1391

دوشنبه 17 مهر

دوشنبه شب دعوت بودیم شام خونه خاله زهره ( خاله من ) . اوله شب کم مونده بود بمونی لای در آسانسور البته توی کالسکه بودی . من کلی جیغ زدم و ترسیدم و تا فرداش حالم خراب بود اما در کل شب خیلی خوبی بود . عماد ( پسر خاله من ) هم به مناسبت روز کودک برات یه عروسک اژدها خریده بود مرسی عماد جون ...
24 مهر 1391