ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اولين بارون سال 91 ( ليمر )

1391/7/30 10:04
831 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزه مامان ديروز بعد از ظهر با ناهيد جون و باباشي رفته بوديم بازار . توي مسير برگشتنمون به خونه يهو هوا قرمز شد و باد تندي شروع كرد به وزيدن و يك متري جلوي ماشين و نمي شد ببيني . ( هر سال وقتي هوا ميخواد خنك بشه اول اين باد مياد ) يهو اكثر خيابونا برقاشون قطع شد در همون لحظه خيلي از درختا شكسته بودن و وسط خيابون افتاده بودن و تموم چراغ هاي راهنمايي رانندگي از كار افتاده بود كلي همه ريخته بودن بهم ديگه . تا رسيديم خونه اوضاع بدتر و بدتر ميشد . چند دقيقه مجبور شديم توي ماشين بشينيم تا هوا بهتر بشه اما ديديم نه هر چي ميگذره داره بدتر ميشه . بدو بدو رفتيم خونه ناهيد جون اينا و چون برق نبود با چراغ موبايل جلوي پامون و روشن كرده بوديم . خونه بغل مامانم اينا آتيش گرفته بود و آتيش نشوني اومده بود . خيلي اوضاع آشفته اي بود . و بعد از اون يه بارون تند و ريز شروع به باريدن گرفت كه باعث شد خاكي كه بلند شده بود  بخوابه . ساعت 9:30لباس پوشيديم كه بريم خونه . اگه بدوني چه هواي عالي اي بود،  خنك و بهاري . گفتيم بريم توي خيابونا دور بزنيم و ببينيم اوضاع از چه قراره . پنجره ها باز بود و شما از اينكه باد به موهات و صورتت ميخورد كلي ذوق كردي و جيغ ميكشيدي . خيلي جاها آب جمع شده بود . هنوز خيلي از محله ها برق نداشتن . حدود 10:30 بود رسيديم خونه و خداروشكر ما برق داشتيم . صبح هم كه ميومديم توي راه ديديم بيچاره كارگر هاي شهرداري هر چي جمع ميكنن باز تموم نميشه و بازم كلي درخت و تير چراغ برق افتاده بود توي خيابون ساحلي . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)