ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

امان از دست ملودي وروجك ................

جونم براتون بگه ما حدود 20 تا از اين عروسك هاي حيوانات مگنتي روي در يخچالمون زديم كه بعضي هاش هم عكس ملودي زيرشون زده شده . از اونجاي كه دخمل ما مهارت روروئك سواريش خيلي خوب شده دائم از اين سر خونه ميره اون سر خونه . ديروز عصر بنده داشتم ظرف ميشستم كه ديدم ملودي صداش نمياد  ميدونستم توي آشپزخونه هست اما خب پشت سرم كه چشم ندارم برگشتم نگاه كردم ديدم داره يه چيزي رو ميجوه اول گفتم باز جورابش و در آورده و كله خرس بيچاره رو داره ميخوره دوباره مشغول شستن شدم اما يهو گفتم كه ملودي كه توي روروئكه نميتونه جورابش و درآورده باشه پس چي داره ميخوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رفتم ديدم خانم از توي اون همه حيوون مثل خرگوش و جوجه و هزار تا موجود نازنازي موش رو...
15 آبان 1390

شير موز

    ديشب براي اولين بار شير موز بهت دادم . 1 سوم  كاملاً رسيده رو با شير برات ميكس كردم و شد مثل سوپ يا سرلاك و قاشق قاشق گذاشتم دهنت . از اين مزه هم خيلي خوشت اومد . خدارو شكر .  ...
14 آبان 1390

هوراااااااااااااا

بالاخره تونستم کدآهنگ ملودی رو بزارم روی وبلاگت هورااااااااااااااااااااااااا. جوجوی بلا ااااااااااااااااااااااااااااااا من پخش و پلااااااااااااااااااااا ملودی یییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
12 آبان 1390

200 روزگی مبارک

عزیز مامان فردا  روزه میشی . خیلی بزرگ شدی ماشا الله . انگار همین دیروز بود که خوشحال بودم  روزه شدی نصف بیشتر سال و رفتی و واسه خودت خانوومی شدی .   ...
11 آبان 1390

یه غذای تازه

امشب برات برنج البته ایرانی درجه یک فرد اعلاء به همراه گوشت مرغ و سیب زمینی پختم و میکس کردم و دادم نوش جون کردی بازم مثل همیشه خیلی خوب غذات و خوردی و اصلاً مامان و اذیت نکردی نوش جونت نازدونه مامانی . ...
11 آبان 1390

اولین باروون

    امروز تاریخ 10/8/90 جیگر مامان اولین باروون زندگیش و دید هر چند خیلی کم بود اما خب اولین تجربه بود و خیلی با تعجب نگاه میکرد با مامان ناهید و من رفته بودیم قدم بزنیم که نم نم باروون اومد و زیر سقف انتقال خون واستادیم تا خیس نشیم . فسقلی ما هم هر بار میریم بیرون خوابش میبره .   قربون اون موهات برم به قول باباشی  افتاده توی ظرف شکلات موهاش شکلات چسبیده ...
15 آذر 1390

اولین بار که ملودی تکون خورد توی شکم مامانی ...... یادش بخیر

عزیز مامان پارسال این موقع ها بود که احساس میکردم توی شکمم این طرف و اون طرف میری . با این که خیلی کوچولو بودی اما من خیلی زود حرکت هات و متوجه شدم دکتر گفت چون لاغری و چربی دوره شکمت نیست میتونی به این زودی بفهمی . یهو انگار دلم خالی و پر میشد اولا میترسیدم اما دیگه کم کم همه اش انتظار میکشیدم که تکون بخوری تا وجودت و احساس کنم و یه روز که تکون نمیخوردی کلی دلواپس میشدم . یادش بخیر با این که روزهای سختی بود اما تجربه اش برای یه بار ارزش داشت . الان روی شکم خوابیده بودی و تلاش میکردی باسنت و بدی بالا احتمالاً میخوای چهار دست و پا بری به ناهید جون گفتم باورم نمیشد ملودی دنیا بیاد و حالا اینقدر بزرگ شده باشه که تلاش کنه چهار دست و پا بره . نمی...
9 آبان 1390