ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

واکسن 6 ماهگی

عزیزم امروز یعنی 30/7/90 رفتیم و واکسنت و زدیم خیلی گریه کردی اما خدا رو شکر تا الان تب نکردی فقط یکم بیحال بودی که الان بهتری و بغل من نشستی و داری فضولی میکنی . انشا الله تا یک سالکی دیگه راحتیم تا اون وقتم برای خودت خانومی شدی دیگه .
30 مهر 1390

6 ماه تموم شد

  انگار همین دیروز بود ساعت ١١ صبح ٢٩/١/٩٠ دنیا اومدی . ساعت ١١:٣٠ هم من و از اتاق عمل بردن اتاقی که گرفته بودیم . از لحاظ اینکه دنیا اومدی خیلی خوب بود اما از دردایی که من شبش کشیدم بد بود . اما خدا رو شکر ٦ ماه گذشت و بزرگ شدی . اتفاقایی که توی این شیش ماه افتاده رو تا جایی که یادم بیاد برات بگم که بدونی تا این سن چقدر خانم شدی . غلت میزنی ـ انگشتات و که به مدل های مختلف میخوری ـ پات و میبری توی دهنت ـ روروئک سواری میکنی ـ تاب میخوری هر روز توی نی نی لای لایت ـ هر روز حموم میری ـ هر روز سر کار میری ـ وقتی میخوام عوضت کنم مامیت و خودت میدی دستم از روی زمین ـ میتونی خودت و سرگرم کنی با بازی ـ عاشق کارتون دیدنی ـ آهنگ خیلی خوش...
29 مهر 1390

روروئك مبارك

ديروز رفتيم و روروئك برات گرفتم . به قول بابا ماشين نو مبارك عسل خانوم . البته فعلاً فقط دنده عقب توش ميري و بلد نيستي رو به جلو حركت كني و همين باعث ميشه كلافه بشي . چون ديشب بهت ميگفتم بيا پيشم دوست داشتي بياي اما اون طوري كه پاهات و حركت ميدادي فقط دور تر ميشدي . در ضمن بازم خونمون تغيير دكور پيدا كرد ميز بين مبل ها رو مجبور شدم بزارم كنار كلاً كه ميدون چرخيدنت باز باشه و راحت اين طرف و اون طرف بري . خيلي خاطرت عزيزه چون مامان روي چيدمان خونه خيلي حساسه و اگه مثلاً قبلاً ها ميز يه سانت اين طرف يا اونطرف ميشد كلي ناراحت ميشدم و حرص ميخوردم اما چيكار ميشه كرد يه دونه ملودي كه بيشتر نداريم خب حالا اينم عكس ماشين نو   ...
15 آذر 1390

تا پايان 6 ماه چيزي نمونده ...........

دخمل نازم 90/7/29 يعني همين جمعه به سلامتي ماهت تموم ميشه . هورا. هزار ماشا الله واسه خودت خانمي شدي . چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود كه واسه اومدنت لحظه شماري ميكرديم . با خودم قرار گذاشتم تا تولد 1 سالگي هر 3 ماه برات يه كيك بگيرم . حالا يه كيك ديگه ميگيرم برات حتماً . انشا الله كيك 100 سالگيت و بخرم برات . دلم گرفت آخه ميدونم تا اون وقت ديگه من نيستم . ولش كن حرفاي خوب بزنيم .  اينم يه شعر خوشگل كه با ماماني بي معنا نيست و تاريخ تولدت : باز كن پنجره ها را كه نسيم روز ميلاد اقاقي ها را  جشن ميگيرد  وبهار روي هر شاخه كنار هر برگ شمع روشن كرده است لمس بودنت م...
26 مهر 1390

اولين بار كه رفتم تالار بابام

عزيزم ديشب اولين بارت بود كه رفتي تالار باباشي  . ما با خاله حديث و پارسا رفته بوديم پارك شغاب كه بابا زنگ زد گفت من دارم ميرم تالار . گفتم خب بيا ماهم ببر اونم گفت باشه پس ميام دنبالتون . خلاصه رفتيم و تا رسيديم ديديم پودي( هاپوي ملودي ) بيرون در واستاده و تا در و باز كرديم اومد سمتمون اولش ترسيدي و گريه كردي اما زودي خوب شدي و همه اش با نگاهت دنبالش ميكردي . باباشي هم يه بطري خالي نوشابه رو براش پرت ميكرد اونم تندي ميرفت مي آورد و شما خيلي خوشت ميومد.تازه 5 پيمانه شيرت هم داديم پودي خورد طفلي نميدوني چقده تند تند ميخورد . آفرين دخمل مهربونم كه به هاپوت غذا دادي .  ...
25 مهر 1390