نفس مامان یک ماهه شد
سلام عزیز دل مامان جدیدن بهت میگم قوبون ( یعنی قربونت برم ) بالاخره یک ماهت شد البته دیروز . مامان و ببخش که دیروز به دلیل گرفتاری نتونست واست بنویسه . خوشکل مامان دیشب داشتم عکسایی رو که توی بیمارستان ازت گرفتیم نگاه میکردم هزار ماشاالله خیلی بزرگ و ناز شدی . دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم خانومی . انشا الله زنده باشم و تولد صد سالگیت و توی سایت بهت تبریک بگم ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
13:18
اسباب کشی
عزیز دلم بابا عیسی رفته که وسایل خونه قبلیمون و ببره خونه جدید و من به خاطر آب و هوا که گرمه موندم خونه مامان ناهید اینا که شما گرمت نشه و بعد بابا عیسی میاد دنبالمون . انشا الله زود زود خونمون و بچینیم و بریم خونمون . امیدوارم من و بابایی رو ببخشی که الان که ٣٠ روزت شده هنوز نبردیمت خونمون . دوست داریم .
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
14:25
امروز دلم میخواست کور بشم
عزیز مامان الهی مامان کوربشه و اشکات رو نبینه امروز وقت دکتر داشتی واسه اینکه ببینیم وزنت خوب اضافه شده یا نه از مثانه ات با سرنگ دکتر میخواست ادرار بگیره عذابت هم داد اما نتونست. من که دل نداشتم واستم و ببینم خدا رو شکر که با عیسی بود و پیشت موند . وقتی اومد توی اتاق دکتر تو گریه میکردی و جیغ میکشیدی منم گریه میکردم احساس کردم دارم میمیرم تمام دل و رودم و احساس کردم دارن در میارن . وقتی بغلت کردم و سرت و روی شئنه هام گذاشتم نفست تند تند بود جیگرم آتیش گرفت . خیلی اشک ریختم . دوست دارم دوست داریم هم من هم بابا
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
19:33
روز مادر
عزیز دلم امسال منم واسه اولین بار به عنوان مادر بهم تبریک میگم . دوست دارم . انشا الله یک روز هم تو مادر بشی و روزت و بهت تبریک بگن ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
13:17
پا قدم جیگر مامان
سلام عزیز مامان خوبی همه کسم ؟ امروز ١٩ روزت شد . و ما دیشب رفتیم با بابا عیسی و دخمل نازم دنبال خونه . در آخرای نا امیدی بالاخره خونه پیدا کردیم . الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم که قدمت همه جوره واسه مامان و بابا و کل فامیل خیر بوده خانومم. فدای چشمای نازت بشم هر روز که میگذره ناز تر میشی و بیشتر حرکتات و بازیگوشی هات خنده دار میشه . فدات بشه مامی الهی . امشب کلی باهات بازی کردم و همش با اون دهن بی دندونت میخندیدی و مامی کلی ذوقت و میخورد . عزیزکم انشا الله که به زودی میریم خونه خودمون و میری اتاق نازت و و وسایلش و میبینی مامان و بابا شرمندن که خونه این جوری شد داستانش . امیدوارم ما رو ببخشی عسل مامی و بابا . ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
23:11
میوه عشق مامی و بابایی
سلام جیگر گوشه مامان و بابا چند تا خبر دارم واست اول اینکه مامان بخیه هاشو کشید و خدا رو شکر دردش نیومد دوم اینکه مجبور بودم شما رو بزارم پیش مامان ناهید و برم دکتر کلاً نیم ساعت طول کشید اما قده هزار سال دلم واست تنگ شده بود و بغض گلوم و گرفته بود سوم اینکه بابایی امروز شناسنامه ات و گرفت . کلی ذوق کردیم فدای خودت و شناسنامه ات چهارم اینکه قبل از تولدت یا بهتره بگم قبل از اینکه اصلاً تو بیای توی دل مامی به خاطر علاقه ای که به باباجونت دارم احساس میکردم اگه بچه داشته باشیم و بابایی دوسش داشته باشه خیلی حسودیم بشه اما الان که محبت بابات و می بینم نسبت به شما کلی توی دلم قند آب میکنن در کل خوشحالم که میوه عشق من و بابایی صحیح ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
20:34