ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

7 آذر 92

1392/9/7 19:48
1,124 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم امروز روز سوم مامی گیرون بود اما به دلایلی امروز نشد که پروژه رو ادامه بدم و دوباره از فردا شروع میکنیم . آخه از دیشب شکم روی داری و همین طور یک ساعت به یک ساعت عوضت کردم تا همین الان . صبح هم رفتیم گناوه یکم خرید کنیم که باز همچنان شکم روی داشتی . برای همین ادامه پروسه میمونه واسه فردا . توی گناوه خیلی دختر خوبی بود و خدا روشکر میکنم که کالسکه ات و برده بودیم واقعا کمک خوبی بود و همه اش نشستی واسه خودت و اصلا نق نق نکردی . و گذاشتی من راحت به کارم برسم البته دست باباشی درد نکنه که همه جوره پوششت داد تا من راحت باشمقلب . بعد از پلیس راه نزدیکای خونه خوابت برد و هر کار کردم نتونستم بیدار نگهت دارم و وقتی وارد خونه شدیم بیدار شدی و دیگه بد خواب شدی و تا همین الان داری نق میزنی . حالا فکر کن من از توی مسیر میگفتم الان که برسم خونه تخت میگیرم میخوابم اما مگه شما گذاشتیخمیازه ؟ منم در حال چرت بودم که ساعت 5:17 دقیقه زلزله شد چشمو حدود یک دقیقه کل خونه مثل گهواره میچرخید حتی آباژور داشت میوفتاد که گرفتمش و خیلی ترسناک بود استرس. 5/7 ریشتر بود و مرکزش هم برازجان بود که انشا الله کسی چیزیش نشده باشه . و زلزله باعث شد خوابم بپره و با هم رفتیم آب بازی ، هر چند که اصلا حوصله نداشتی اما حس میکردم خیلی کثیف شدی و به هر ترفندی بود تمیز و مرتبت کردم الان شبیه دسته گل شدی . نتونستم توی گناوه ازت عکس بگیرم اما اولی که راه افتادیم دو سه تا عکس گرفتم که فقط یکیش خوب شد . اونو میزارم جهت بدون عکس نبودن پستت .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)