ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

جمعه 4 اسفند

1391/12/5 10:00
690 بازدید
اشتراک گذاری

صبح و باهم توي خونه بوديم . مامان خيلي بي حوصله بود . اما عصرش كلي بردمت بيرون . اولش رفتيم كنار دريا و يه مسير طولاني و بدو بدو كردي و خيلي خوشحال بودي و با نگاهت ازم تشكر ميكردي . الهي مامان فدات بشه وظيفه ام بود عشقم . از اونجا هم رفتيم يه بستي برات خريدم و دادم خوردي و كلي هم توي خيابونا چرخوندمت و بعد هم رفتيم خونه باباي باباشي . بعدم اومديم خونه و ساعت ده بود كه فائزه جون زنگ زد كه ما يه جشن كوچولو گرفتيم شما هم بياين . ديشب بهشون حتما خوش گذشته بوده كه باز جشن گرفتن . بابا كه گفت من خسته ام نميام . شما هم كه زمان خوابت بود . من تنهايي رفتم . تا ساعت 1 اونجا بوديم و خوش گذشت و بعدش هم با خاله آتنا و خاله عاطفه رفتيم يه دوري خورديم و ساعت 2 بود كه اومدم خونه . خلاصه كه دو شب پشت سر هم جشن داشتيم . جاي همتون خالي 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)