ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

خدا رو شكر ديگه خوب شد حالت

1391/8/2 10:23
740 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز كه از سر كار اومدم خيلي حالت بهتر بود . بعد از ظهر شما خواب بودي و منم كنارت خوابيده بودم ( جون خونه ناهيد جون بوديم و روي تخت بودي نميشد پيشت نخوابم ) . يهو ديدم يه چي پرت شد رود . نيست ماشا اللله سنگين هم هستي ، از شكي كه بهم وارد شد تموم بدنم حدود 1 دقيقه بي حس شد . ناهيد جون اومد بغلت كرد ، من كه خشك شده بودم . تا حالم جا اومد و تونستم بغلت كنم اينقده گريه كردي كه تا اومدي بغلم آوردي بالا روي منه بنده خدا و خودت . بلند شديم و با هم ر فتيم حموم و كلي آب بازي كردي و حالت جا اومد. بعدش هم رفتيم با ناهيد جون بيرون . اولش رفتيم پارك روبه روي خونه ناهيد جون اينا ( پارك بانوان ) ، اين اولين بار بود كه ميتونستي راه بري توي پارك و بازي كني ، الهي فدات بشم دوستم داري همه اش از دستمون فرار كني . رفتي سمت سرسره ها و خيلي جالب بود كه خودت از پله ها تند تند رفتي بالا و تا ما رسيديم بالاي پله بوديتعجب ، و من كمكت كردم تا بياي پايين از سرسره . جالب ترش اينجا بود كه دوست داشتي بازم بري پله ها رو بالا و از سرسره بزرگه سر بخوري . كه البته بنده اجازه ندادم . بعد از كلي بازي مي خواستيم بريم ، حالا مگه ميومدي بغل ، بدو بدو فرار ميكردي ، اما بالاخره مثل هميشه من بر شما پيروز شدم از خود راضیو اومدي بغلم بغل. از اونجا يه سر رفتيم زيتون و بعد رفتيم دور ميدون امام مغازه ظرف فروشي آقاي زالي . دور تا دور مغازه آينه داره و شما هم كه جديدا عاشق آينه شدي اونم از نوع قديش . خيالم راحت بود چيزي نيست پايين كه بتوني آسيب بهش بزني يا برات خطرناك باشه و كلي واسه خودت بازي كردي . از اونجا اومديم چند تا مغازه پايين تر . يه تزئيناتي فروشيه كه تزئينات چوبي داره . تا مغازه رو ديدي و متوجه شدي ميخوايم بريم داخلش كلي ذوق زده شديهورا . حتما با خودت ميگفتي منو اين همه خوشبختي محاله ، الان ميزارنم دوباره زمين تا كلي چيز هاي عجيب و غريب و كشف كنم ، اما ما كه نزاشتيم بري زمين . كلي توي بغلمون پيچ و تاب خوردي اما من بازم پيروز شدمعینک . فهميدم كه خيلي بزرگ شدي و باهوش و كنجكاو . خيلي خوشگل سعي ميكني ازم فرار كني و فضولي كني . عاشقتم نفسه من .   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)