ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

چهارشنبه 18 مرداد

1391/5/21 11:54
786 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه چون ساعت كاري 9:30 بود بنده ساعت 8:30 بيدار شدم كه آماده بشم براي رفتن سر كار . خاله مريم اصولا بايد تا اون موقع ميومد . ديدم نيست . زنگ زدم بهش گفتم كجايي گفت خونه خودمون . گفتم من بايد برم سر كار بعد هنوز نيومدي ؟ حالا من ملودي و چيكار كنم ؟ گفت من سرم درد ميكنه و نميام . خيلي بهم برخورد و گفتم خداحافظ و قطع كردم . چند وقته اخلاقش تغيير كرده بود و اصلا به زور حتي جواب سلامم و مياد . احساس ميكردم كه ميخواد نياد اما چيزي بروز نميداد . سعي ميكرد خودم بهش بگم ديگه نيا . اما منم از اونجايي كه واقعا ملودي رو جايي ندارم بزارم هر طور بود دندون روي جيگر ميزاشتم و جيكم در نمي يومد . اما اون روز واقعا ديگه بريده بودم . ناهيد جون زنگ زد بهم . اون موقع كاسه واي چه كنم دست گرفته بود م و خيلي ناراحت بودم . وقتي ناراحتيم و ديد و گفتم چي شده كلي دلداريم داد و قطع كرد . به لطف بابا سعيد اون روز هم مونديم خونه . شما ساعت 10:30 بيدار شدي و رفتيم باهم دنبال مثلاً مهد كودك . كلي اشك ريختم بخدا . همين طور نگاهت ميكردم و اشكام مي يومد . شما هم كه اشكام برات جالب بود با انگشتاي كوچولوت ميگرفتيشون و ميزدي به لپت . كلي از اين كارت خنده ام گرفت . آخر سر يه مهد رفتيم كه مثلا توي استان ممتاز شده بود . اين مهد ممتاز كه اسمش و نميبرم حتي كولر نداشت توي اتاق شيرخواران كه بچه هاي تا دوسال و شامل ميشه . حالا فكر كنيد آدم زير كولر ميميره گرما . طفلي بچه ها مثل موش آب كشيده بودن . برات انگور آورده بودم چون وقت نشد خونه بهت صبحونه بدم جلوي مهد كودك مشغول انگور خوردن بودي و من هم كلافه و واقعا داغون . ناهيد جون زنگ زد كه من واسه فردا بليط گرفتم و ميام تا تكليف مريم و اينكه ملودي رو چيكار كنيم و معلوم كنم . كلي جون گرفتم . خيلي فكرا به سرم زد . بشينم خونه و سر كار نرم . پرستار ديگه اي بگيرم برات . حتي به اين فكر افتادم بدم شما رو ناهيد جون با خودش ببره تهران . اما حتي فكرشم منفجرم كرد چه برسه كه همچين كاري كنم . خلاصه اون شب گذشت و خيلي سخت گذشت . راستي عصرش هم براي اينكه روحيمون عوض بشه رفتيم خونه دايي باباشي و ني ني رو دوباره ديديم . اينم چند تا عكس از سه شنبه آخرين روزي كه خاله مريم اومد و شما رو نگه داشت و موهات و يه دونه گيس بافته بود . 

اينم اولين دم اسبي كه همه موهات با همين كش جمع شد . سه شنبه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)