پنج شنبه 19 مرداد
خلاصه ناهيد جون اومد بوشهر . شما ساعت 9 بيدار شدي و تا از خونه در اومديم ساعت 10:30 بود و 11 رسيديم خونه بابا سعيد اينا . كلي خوشحال شدي از ديدن ناهيد جون و دايي حامد . كلي فكر كردم و به مامانم گفتم اگه بابا راضي باشه ساعت كاريم بكنه 4 ساعت يعني 9 تا 1و من ملودي رو ببرم با خودم سر كار . يه اتاق و براش موكت ميكنم و تلويزيون دي وي و اينا هم براش ميبرم تا حوصله اش سر نره و يخچال و همه چي هم كه دفتر داره . ماشين خودم هم ميبرم و سرويس نياز نيست ديگه بياد دنبالم . اول به بابا سعيد گفتيم ببينيم نظرش چيه و اگه راضي بود بدونيم با مريم چطور بايد حرف بزنيم و اگه راضي نبود هر طور شده مريم و نگه داريم . بابا سعيد هم كه از همين جا دستاش و ميبوسم گفت هر كاري كه راحتي ملودي رو تضمين كنه انجام بده . واقعا اگه مامانم و بابام رو نداشتم نميدونم بايد چكار ميكردم . خلاصه قرار شد اگه مريم ناز كرد و گفت نميام اين كار رو عملي كنيم .
اينم عكساي پنج شنبه كه با ناهيد جون رفته بوديم بيرون
فداي اون چشماي گردت و اون ناف خوشگلت عشقم داري نون سنگك ميخوري