ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اين روزايي ملودي و مامان

1390/11/10 10:58
873 بازدید
اشتراک گذاری

 باز هم ماه محرم تموم شد و كاراي باباشي شروع شد . حسابي سرش شلوغه . من و ملودي هم تنها هستيم . البته عصر ها ميريم باهم دد و خيلي بهمون خوش ميگذره . پريشب هم رفتيم خونه دايي اردشير ( دايي باباشي ) و ديشب هم باز مزاحم عمو رضا اينا شديم ( عموي باباشي ) . اما بگم براتون از ديروز ملودي خانوم. الان درست يك هفته است خيلي نق نق ميكني . فكر كنم مال لثه هاته چون خيلي ورم كرده و ملتهبه . فقط ميگي كه با من بازي كنيد تا من خوشحال و آروم باشم . از اونجايي كه صبح ها با بنده تشريف مياريد سر كار و از اون جايي كه ديروز خيلي خوش اخلاق بودي و اصلا اذيت نميكني مامان و ( البته همه اش برعكس ) بلايي سرم آوردي كه ساعت 12 راهي خيابونا شديم دنبال مهد كودك . از اونجايي كه بوشهر آخر  امكانات هست خيليييييييييييييييييي و مهد كودك هاش درجه يكههههههههههه به نتيجه اي نرسيديم و بيشتر از پيش نا اميد شديم و غصه مون گرفت كه خدايا اينم جاست ما زندگي ميكنيم . نه تفريحي نه امكاناتي نه چيزي . خلاصه مامان كه من باشم با چشم گريون رفتم خونه . و با اينكه كلي خسته بودم و از دست جيغ جيغ ها و گريه هاي صبح شما سر درد شديدي داشتم نتونستم بخوام از بس كه فكرم مشغول بود كه خدايا ملودي رو چيكار كنم ؟ حالا به خاله عاطفه ( دختر عموي )بابا گفتم كه اگه بتونه بياد يا خونه يا دفتر پيشت و چون سر كار نميره همون هزينه مهد رو بدم به اون لا اقل خيالم راحته . خدا كنه قبول كنه  . تا 3 سالگي اگه بتونم اينجوري نگه ات دارم بعد اون ميزارمت كلاس هاي آموزشي و تفريحي و مشكل حل ميشه . يك سالش رفت . 2سال بعد هم خدا بزرگه . خلاصه خيلي روزاي سختي رو دارم پشت سر ميزارم . خدا خودش كمكم كنه . واقعا بچه داري خيلي سخته خيلي . البته واسه من خيلي سخت تره چون همه كارات از اول روي اصول بوده و قانون . نميگم مامان هاي ديگه اينطوري نيستن اما اطراف خودم خيلي از دوستام  و ميبينم كه اصلاً ارزشي واسه بچه قائل نيستن و بچه در بد ترين اوضاع رفتاري و بهداشتي داره بزرگ ميشه . 

عكس هاي ديشبت و ميزارم كه پستت بي عكس نباشه .

پ .ن : 

اگه اين روزا وبلاگم سوت و كوره ببخشيد دليلش اينه كه بر اثر خراب شدن موبايلم توسط ملودي ، موبايل كه از تعميرگاه اومد دوربينش مات شده و عكس نميشه باهاش گرفت مگه باباي ملودي خونه باشه و اون عكس بگيره و برام بلوتوث كنه به دلايلي هم الان نميخوام گوشي بگيرم .خلاصه دليل كم پيدا بودنمون اينه . 

 

 

 

 

 

اينجا از خونه عمو رضا تازه اومديم . و ميخواستم ببرمت حموم . بگم از حموم ديشبت . عاشق اردك هات هستي كه توي استخرت ميندازم برات . ديشب يه دونه از ني ني اردك هات و برات فشار ميدادم و سوت ميزد نميدوني  چه ذوقي ميكردي و ريسه ميرفتي از خوشحالي . فكر كنم ميخواستي كاراي صبحت و جبران كني . 

عسل مامان اينو بدون كه من هميشه و در هر شرايطي عاشقتمقلب و از كارات ناراحت نميشممشغول تلفن . دوست دارم فرشتهفرشته قشنگم . ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)