15 روز اول سال جدید 1395
عشقم این چند روز رو حسابی درگیر بودیم . فردای سال تحویل به همراه ناهید جون و بابا سعید رفتیم همدان و تا 9 فروردین اونجا بودیم . و به خاطر اینکه همه فامیل امسال همدان بودن کلا مشغول دید و بازدید و خوش گذرونی بودیم . هر چند که هوا واقعا وحشتناک بود و زیر صفر بود اما انقدر خوش گذشت که می تونم بگم جز بهترین روزای زندگیم بود بعد از اومدن شما توی زندگیمون . چون اینبار اصلا اذیت نکردی و خب طبیعیه دیگه خانومی شدی واسه خودت . چند تا تولد داشتیم تولد ناهید جون وتولد زن پسردایی من . حسابی همه اش بگو و بخند امیدوارم امسال سال خوبی باشه تا امروزش که خیلی خوبه . 12 فروردینم برگشتیم بوشهر و شما مدرسه رو میری واسه خودت منم به کارای اداریم میرسم . خلاصه همه چی ارومه . امروز هم تولد بابا سعید بود و ماشا الله 60 ساله شدن . جالبش اینه اخر این ماه شما هم 60 ماهه میشی . به فال نیک میگیرم این قضیه رو . خدارو شاکرم که یک سال دیگه رو تونستیم کنار عزیزامون بگذرونیم ایشا الله سالهای بعدم اینطوری باشه . شمام که حسابی بلبل زبونی میکنی و 5 تا شعر هم کامل یاد گرفتی . حالا میریم سراغ عیدی ها . همه کلی زحمت کشیدن و جمعا 340 تومن عیدی گرفتی به همراه یک بلوز و دوتا عروسک . دست همگی درد نکنه . ما هم که به همگی تقویم و گیفت میمون دادیم و به دوتا فسقلی فامیل هم ظرف های غذا دادیم ایشا الله به شادی استفاده کنن و غذاهای خوشمزه توش بخورن .