1مهر 1394- اولین تجربه باز گشایی مدارس
در سن 4 سال و 5 ماه و دو روزگی :
عشقممممممممممم الهی مامان فدات بشه که اینهمه بزرگ شدی . امروز ساعت 8 جشن بود توی مدرسه به خاطر بازگشایی . البته ما ساعت 9 رفتیم که شما کمتر خسته بشی اخه هنوز اوچکولویی . خیلی خوب بود و خیلی خوشت اومده بود و حسابی هم من و هم مسئولین مدرسه رو شگفت زده کرده بودی و امروز متوجه شدم که خیلی دوستت دارن و همین نقطه قوت قلبم شد که ایشا الله مشکل قبلی برات پیش نمیاد در کنارشون . از اونجایی که جدیدا دوربین میبینی ناراحت میشی بیشتر سعی کردم ازت فیلم بگیرم وقتایی که متوجه نیستی اما چند تا عکس هست که میزارم واست
حیاط مدرسه . اینجا خیلی هم خوشحال بودی اما تا دوربین و دیدی سر من جیغ کشیدی ابته اینجا شبیه بچه شیرا شدی که میخوان مامانشونو بخورن
در ورودی به داخل
تاج و ابنبات چوبی و یدونه هدیه که به همه بچه ها میدادن
ملودی سر کلاسشون البته بدون مقنعه خخخخخخخخ . فکر کنم مبصر کلاس بشی و کلی به معلمتون کمک کنی
خوردن ابنبات چوبی و قرمز شدن زبونت و ادا در اوردن توی سالن بین کلاس ها
این عکس تارشده اما خب بهتر از بقیه بود . خواستم نشستنت سر کلاس و بزارم . یکی از مامان دوستات پیش دخترش نشسته بود که نترسه شما هم رفتی و با شونه هولش دادی که بره داخل تر و بتونی بشینی . کلی هم با معلم تون شعر خوندین و بازی کردین و معلمت خانم زمانی بی نهایت گفت خوب بودی
اینم کتاب هاتون که امروز دادن که ما جلدشون کنیم و شنبه تحویل مدرسه بدیم . کلا 4 تا کتاب دارین
روز اول بی نهایتن خوب بود و خیلی بهتر از اونی که تصور میکردم همکاری کردی و از دیدن بچه های هم قد و سن خودت خیلی خوشحال بودی . امیدوارم خدا کمک کنه و مابقیشم به خیر و خوشی بگذره