21 تیر 93
عشقم امروز صبح باباشی برگشت بوشهر و من و شما قراره تا آخر تیر ماه بمونیم تهران . صبح و با ناهید جون رفتیم قدم زدیم و واقعاً هوا گرم بود بنظرم هیچ فرقی با بوشهر نداره هوا . حد اقل اونجا توی خونه و ماشین و مغازه ها خنکی اما اینجا تقریباً همه جا آدم احساس گرما میکنه جالبش اینه که هوا خیلی هم مرطوبه انگار که مثلاً شهر ساحلی نزدیکمون باشه .
ناهید جون رفت خرید منم دیدم یه گاری اونجاست و گذاشتمت داخلش
این هاپو هم اسمش هانی بود که مال دوست ناهید جونه . اول میخواستی دمش و بکشی ولی چون اجازه ندادیم موهای سرش و کشیدی و طفلی دردش اومد و پا به فرار گذاشت
امروز تولد فاطمه دختر عمه انیس هم بود که 9 سالش تموم شد و وارد 10 سال شد . پارسال براش تولد گرفتیم خونه بابا اسماعیل اما امسال چون نبودیم از همینجا بهش تبریک میگم البته زنگ زدم و با خودش و مامانش حرف زدم و کادو هم میمونه تا برگردیم و براش تهیه کنیم .اینم ملودی پارسال توی تولد فاطمه جون
اما برات بگم از نی نی عمه روشنک . اینطور که میگن خیلی گریه میکنه و شیر مامانش هنوز زیاد نیست و درست سیر نمیشه و دوتا عکس از دو روزگیش هم دارم که میزارم برات عمره مامان
لبته توی عکس آخری داره میخنده فکر کنم داره خواب شیر میبینه طفلی .