ما اومدیم هوراااااااااااا
سلام عشقه یدونه مامان . وای که دلم کلی تنگ شده بود . عادت ندارم که خیلی وقت بگذره و نتونم بنویسم اینجا . بالاخره روز پنجشنبه 10 اردیبهشت اثاث کشی کردیم به خونه جدید . البته من و شما رفتیم خونه بابا اسماعیل و باباشی و عمو امین هم به همراه کارگرا اثاث کشی رو انجام دادن . آخه واقعا هم شما اذیت میشدی توی اون شرایط هوا هم که خیلی گرم بود اون روز . ناهار مامان مریم برامون یه زرشک پلوی خیلییییییی خوشمزه درست کرده بود و حسابی خوردیم و تپل شدیم و پشتش هم یه خواب ظهرانه مدت 3 ساعت . من واقعا بی هوش بودم از خستگی . بیدار شدیم و با عمه ها و نینی هاشون که اومده بودن سرگرم شدیم و اخر شب هم اومدیم خونه و با کوله باری از کار مواجه شدیم . شبش تا ساعت 3 بیدار بودیم چون باید هر طور بود تلویزیون و برای شما راه مینداختیم . از بی خوابی و خستگی حالت تهوع داشتم اما خب نمیشد خوابید تا آقای نصاب بره .خلاصه که خیلی سخت بود و از اون روز تا همین الان که 3 صبحه همه اش سر پا بودم اما خب دیگه فقط مونده نصب پرده ها که اونم فردا انجام میشه و ماشین ظرفشوییمون تنظیماتش بهم ریخته که از نمایندگی فردا باید کمک بگیرم . این چند روز یه تعداد عکس ازت گرفتم که میزارم برات عشقم . خاطرت خیلی عزیزه ها چون الان از کمر درد دارم میمیرم اما دیدم اگه الان ننویسم شاید فردا وقت نشه برای همین درد و تحمل میکنم فدای تو بشه مامان
باد میرفت زیر دامنت خوشت میومد فانتزیه من
فدای موهات . این عکسا ماله چند روز مختلفه اما خب چون همه لباس هات و جمع کرده بودم مونده بودن این دو دست که تنت میکردم برای همین کلی اعصابم خورد بود
داشتی اهنگ میخوندی جدیدا راه میری و اهنگ واویلا لیلی رو میخونی
مثلا بهت گفتم منو نگاه کن شما هم از عمد پشتت و کردی ای بلاچه
اینم تفریح جدیدت وقتی میریم خونه بابا اسماعیل . عمه روشنک یدونه روروئک گذاشته خونه بابا اسماعیل که وقتی میاد النا بازی کنه . شما هم بی نصیب نموندی این وسط . نگاه کن پاهات رو تحت چه شرایطی میزاری که جا بشی
اینم یکی از ژانگولر بازی هات موقع جمع کردن اثاث هی این دماغ و میزاشتم برات و در میاوردی و باز من باید میزاشتم برات اخر سر هم تا دیدم حواست پرت شد سر به نیستش کردم تا خیالم راحت شه
خب دم اثاث کشی چون نصفی پهنه نصفی جمع و ادم نمیخواد برای یخچال خرید کنه سعی میکنه هر چی هست و بخوره اما خب ما برای شما ناهار از بیرون میگرفتیم اما خودت دلت میخواست دائما با منو و بابا هم دردی کنه . مثلا این یه نمونه که صبح به جای کیک داری نون و آب میخوری . هر کاری کردم کیکت و نخوردی .
این روزا هم گذشت . با همه خوبی و بدیش . میدونم خیلی اذیت شدی مخصوصاً اینبار چون بیشتر معنی اثاث کشی رو میفهمیدی . اما خب اینم قسمتی از زندگیه عزیزم . معذرت اگه نتونستم اینروزا زیاد برات وقت بزارم و اینکه بعضی وقتا اون طور که باید باهات مهربون نبودم . مامان خیلی خسته بود . امیدوارم درکم کنی . انشا الله جبران میکنم برای بیستم بلیط گرفتم که بریم تهران هم برای اب و هوا عوض کردن هم اینکه عروسی سارا جون ( دختر عموی من ) هست . دوست دارممممممممممممممممم . عکسای اتاقت هم میزارم توی پست بعدی
بعداً نوشت :
امروز که دیدم هر چی زنگ میزنیم برای تعمیرات ظرفشویی کسی جوابگو نمیشه خودم آستین هام و زدم بالا و شروع کردم . چون اب تخلیه نمیکرد از روی دفترچه نشستم و دست و پا شکسته انگلیسی هاش و ترجمه میکردم و میرفتم جلو و در اخر بلهههههههههههههه درستش کردم . وای که چقدر حس خوبی داره وقتی ادم توی کاری سررشته نداشته باشه و بتونه انجامش بده الان روی ابرام . اینم رفت جز افتخاراتم خخخخخخخخخخخ ببین چه مامان آچار فرانسه ای داره همه کاری بلده . کلا امروز فکر کنم روی ابرا سیر کنم چون کارام تموم شده تقریبا بعد از یک ماه همه چیز رفته سر جاش به سلامتی و دل خوش ، ظرفشوییم و درست کردم ، برای ناهار هم یه آبگوشت خوشمزه درست کردم که بزنیم بر بدن . خدایاااااااااااااااااااا شکرت که توی هر شرایطی دلمون خوشه و لبمون خندون . این بهترین نعمتیه که بهم دادی هزار بار ممنونم