ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

29 خرداد ـ عروسی

1393/3/30 12:38
1,032 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم دیشب عروسی دعوت بودیم. عروسی پسر پسر عمه بابا عیسی با دختر دختر عمه بابا عیسی. تقریباً اولین عروسی ای بود که کلاً نق نزدی و گریه نمیکردی و میرفتی یکم اینور اونور . واقعاً هم دختر خوبی بودی و من یکم خودم زیادی حساسم حتی روی اینکه از دست کسی چیزی نخوری هم حساسم که میدونم این حساسیت بیش از حده اما خب دست خودم نیست . در کل خیلی خوش گذشت و چون تالار هم توی مرکز شهر بود خب خیلی بهتر بود جهت رفتن و برگشتنمون .

وسطای مراسم لباست و عوض کردم چون بدو بدو میکردی و گرمت میشد و باید موهات و میبستم . برای همین لباس راحت تری تنت کردم تا بیشتر بهت خوش بگذره. نکته جالبش اینه تا پیراهن تنت بود خیلی خانوم نشسته بودی کلاً فکر کنم مدل لباس در طرز برخوردت خیلی تاثیر داره اما بعدش تا لباست عوض شد مثل فنر میموندی و یه جا بند نمیشدی

عشقم در حال خوردن کیک

نود در صد اوقاتم جات پشت میز کیک عروس و دوماد بود و هر از چند وقتی که کسی حواسش نبود یه ناخونک میزدی بلاچه . رقص نور هم خیلی جذبت کرده بود که اونم دقیقاً بالای میز نصب بود

ملودی در حسرت کیک خامه ای و تصمیم برای ناخونک زدن

ملودی در حال قر دادن

اینجا هم بعد از دادن کادو هست که یادبود دادن بهت و خیلی خانوم نشستی تا شام بخوری . در کل خیلی خوب بود و انشا الله که خوشبخت بشن

پسندها (9)

نظرات (10)