ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

کارهای جدید

1392/8/3 2:58
649 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی بزرگ شدی و از حرکاتت کاملا معلومه

 

اول از همه خوشحالم که هر کی میشنوه میخوایم بریم خونشون واقعا خوشحال میشه نه اینکه عذا بگیره که بچه داره میره خونه اش و همه کلی ازت تعریف میکنن و منم کلی بال در میارم . خدایا شکرت . البته باید انصافا بگم که خودت خیلی بچه خوب و معقولی هستی

 

 

تا همین 2 هفته پیش فقط از پله بالا میومدی اما چون یکبار از یه دونه پله خونه ناهید جون اینا افتاده بودی ، از پایین اومدن میترسیدی . اما الان دیگه هم بالا میری و هم پایین میای و منم از بغل کردنت راهت شدم . در ضمن تا همین 2 روز پیش باید برای اومدن بالا از پله ها دستت و میگرفتم اما الان دیگه خودت تند تند دستت و از دیوار میگیری و بالا میای . شاید این کار خیلی ساده باشه اما من خوشحالم تا کاری رو کامل یاد نگرفتی از روی احتیاط دوست نداری تنهایی انجامش بدی و خدا روشکر همین باعث میشه زیاد اتفاق های ناگوار برات نیوفته

 

 

صبحا که از خواب بلند میشی و میخوام بهت صبحونه بدم اصرار داری در یخچال و باز کنم و خودت انتخاب کنی . فدات بشم که با اون قدت دولا میشی و همه طبقه ها رو نگاه میکنی و بعضی وقتا یه دستت هم به دهنته . اون وقت دیگه دلم مخواد فقط بخورمت درسته. جدیداً تفاوت یخچال و با فریزر فهمیدی و میدونی جای بستنی طبقه بالاست . اما چون قدت نمیرسه من باید بغلت کنم و شما خودت با هر طعمی که هوس داشته باشی انتخاب کنی

 

 

وقتی عصرا میبرمت بیرون عادت کردی حتما پیاده بشی و بدو بدو کنی . وقتی ماشین و نگه میدارم تند خودت و پرت میکنی بغلم و دو تا بوس جانانه میکنی و اینجوری تشکر میکنی . فدات بشم مامان وظیفشه. بعد که یه مدت میدویی من برت میگردونم میگم مامان از ماشین خیلی دور شدیم و میخوام به سمت مخالف حرکت کنی اما همه اش میخوای گولم بزنی و فرار کنی اما منم زرنگم . تا میرسیم به ماشین سرعتت و زیاد میکنی و کلی ریسه میری از خنده . منم میگیرمت بغل و چند بار میندازمت تو هوا

 

 

تفریح جدیدت اینه که دور تا دور فرش بدویی  و با صداهایی که در میاری خودت و تشویق میکنی

 

 

توی حموم یه کاسه کوچولو داری که مال اسباب بازی هاته . از من تقلید میکنی و پرش میکنی اب و میریزی روی من و کلی کیف میکنی

 

 

وقتی توی ماشین باشیم و کنار خیابون هستیم توی پارک سرت و میزاری به سرم و آروم نفس هات از بینیت میخوره به صورتم و یه بوس از لبام میکنی وای که شیرین ترینه

 

شبا که میام بهت آب میدم تند تند با دستت ، دستم و ناز میکنی . فدای مهربونی هات

 

 

خلاصه هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشم نفسم هر چند که بزرگ کردن بچه اونم یک تنه خیلی سخته . اما خب بابا هم کارش اینجوریه دیگه کاریش نمیشه کرد . این روزا هم میگذره گله مامان .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)