16 مهر یک هوای بهاری
دیروز قبل از اینکه بیایم ناهید جون گفت هوال سرده حتما کاموایی و کلاه برای ملودی بیار بپوشه از هواپیما پیاده که میشین ، اما دیدیم که بابا هوا بهاره و خیلی هم خوبه ما هم کاموایی و کلاه نکردیم تنش و گل دخملی کلی کیف میکرد باد میخورد به موهاش . ( خاله ها واقعا هوا خوب بود میدونم الان میگین هوای پاییز دزده ) شب و خوابیدیم و صبح هم شما سحر خیز بودی و از 7 بیدار شدی و ساعت 8:30 با ناهید جون رفتی محوطه پیین بلوکشون و کلی میگفت با گربه ها بازی کردی و همه اش بدو بدو میکردی و ناهید جونم به دنبال شما . بعدش هم که منو بابائی اومدیم و همه با هم پیاده رفتیم تا هایپر می ( مگا مال ) از خونه ناهید جون اینا 10 دقیقه هم کمتره پیاده و قبلش توی محوطه ازت عکس گرفتم .
اینجا ها گریه نمیکرده ها آفتاب اذیتش میکرد اما نمیزاشت عینکش و بزنم روی چشماش و ناچارا زدم بالای سرش که تیپش خراب نشه خو چیه دوست داشتم
این بلوزم براش از اونجا خریدم
اینم پشتش
مبارک باشه عشقم