ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اندر احوالات گل دختره ما ♥♥♥♥

1391/4/25 10:44
1,617 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از هر چيز ممنونم كه توي اين چند روز حسابي با مهربونيهاتون شرمندمون كردين و خيلي ها همو نگرانمون بوديد . 

جونم براتون بگه كه من چون پنج شنبه ها هم تعطيلم و توي خونه نت ندارم ، از چهار شنبه عصر ديگه نميام تا شنبه صبح . و فكر كنم اگه نت هم داشتم باز نميتونستم بيام چون كه به اندازه كافي كار توي خونه براي انجام دادن دارم به اضافه اينكه حتماً هر روز عصر خانوم خانوما رو بايد ببرم گردش و شبا هم كه اون ميخوابه به حساب و كتاب كاراي دفتري مغازه شوهري ميرسم . خلاصه وقت سر خاروندم هم ندارم با اجازتون. اما اين چند روز ملودي حسابي اذيت بود . باز داره دندون در مياره و همه اش گريه ميكنه و واقعاً ميچسبه به من و الان احساس ميكنم كمر ندارم ديگه . فكر كنيد از چهارشنبه تا همين ديشب كه خوابيد فقط وقتايي كه خواب بود توي بغلم نبود. خيلي اذيت شديم هم خودش هم من . ديروز صبح هم كه اومدم سر كار و ديدم برق نيست و واقعاً الان 3 روزه اينقدر رطوبت بالاست كه نفس نميشه كشيد و قرار شد برم خونه و وقتي برق اومد برگردم . رسيدم خونه و ملودي داشت كارتون نگاه ميكرد . تا منو ديد خودش و پرت كرد بغلم . و سرش و چسبونده بود به سينه من و كارتون ميديد و خودش و مي ماليد به من . مثل گربه ها. خلاصه تا دو ساعت حتي نتونستم لباس هام و عوض كنم چه برسه برگردم سر كار . همين شد كه ديروز هم  موندم خونه . خيلي روزهاي سختي بود اميدوارم امروز حالش بهتر باشه . نه به خاطر خستگي من . فداي سرش . فقط و فقط تحمل اذيت شدنش و ندارم و همه اش دلم ميخواد گريه كنم . اينم چند تا عكس از ديشب كه با « بلز »سرش و گرم كرده بودم .

بقيه ادامه مطلب♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)