ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تولد 31 سالگي باباشي ده تير 91

1391/4/10 11:23
2,214 بازدید
اشتراک گذاری

 

مي خوام واسه ات يه قصه بگم عزيزم 

قصه زندگي ما :

الان 8 ساله كه مامان و بابا ،با هم ديگه هستن . دوران نامزدي تا الان . البته الان 2 سال و نيمه عروسي كرديم . توي اين 8 سال نشده يه شب تولد نه من نه خودش باشه كنارم بابائيت. البته چون گرفتار بوده نبوده ها پيش خودت فكر نكني از قصد نيومده. نود درصد اوقات زندگي مامان توي اين 8 سال به تنهايي گذشته واقعا فكر كنم توي كل اين 8 سال شايد يك سال و نيمش و كلا پيش هم بوديم و بقيه اش جدايي و جدايي. بابا همه اش سر كاره و واقعا گناه داره. حتي يه مهموني هم نميتونيم بريم كه پبيش هم باشيم . چون مامان كه اينجا فاميلي نداره و مهموني هاي خانواده بابا هم كه اكثرا توي تالار بابا هست و باز ،همه كنار خانواده هاشونن و مامان فقط بايد از دور بابا رو نگاه كنه كه مشغول اين ور اون ور رفتنه و كار ميكنه. خيلي وقتها واسه اين همه تنهايي دلم ميگيره اما بازم خدا رو شكر ميكنم كه تو رو دارم مامانم . فرشته خوشگل خودم. خيلي از تنهايي هام و پر كردي. اين و واسه كسايي گفتم كه ميگن چرا اينقدر زود بچه دار شدي . خب من تنهام مونس مي خواستم . حالا دخترم شده تنها مونسم . البته بابا هميشه محبتش و عشقش توي خونه هست اما حضور فيزيكيش كمه . اما از همين جا دستاي شوهرم و مي بوسم و ازش تشكر ميكنم كه به خاطر رفاه بيشتر حال ما اين همه تلاش ميكنه . اما بايد بگم كه ديروز كلي اشك ريختم يكي واسه اينكه نبود و دوم براي اينكه عصري كه رفت ، من توي اتاق بودم ديدم داري گريه ميكني . هر چي گفتم ملودي بيا مامان . من نرفتم . بيا پيشم . ديدم نمياي و داري ناله ميكني همچين سوزناك كه قلبم گرفت. اومدم ديدم دستت و از در خروجي خونه گرفتي و پشت در  واستادي و اشك ميريزي و با دستاي كوچولوت ميكوبي به در و منتظري كه بابا بياد و در و باز كنه . گرفتمت بغل و كلي گريه كرديم با هم. غريبي و تنهايي بد درديه . اما مامان جون اين واقعيت زندگي ماست تو هم بايد عادت كني . البته مي دونم سخته اما فعلا چاره اي نداريم عسله من. مامان سعي ميكنه از اين به بعد جاي خالي بابا هم واسه ات پر كنه . 

اما ما كار خودمون و كرديم و با دخترم رفتيم يه كيك خوشمزه با شمع 31 واسه بابا جونش و عشقه من خريديم و يه تي شرت خوشگل و دو نفري جشن گرفتيم. 

اينم ملودي ناز من . با انگشتات مي خواستي شعله شمع ها رو بگيري انگار هم اصلا دستت نمي سوخت . اگه اجازه ميدادم دست بزني فكر كنم خودت و به آتيش ميكشيدي . 

                                

عزيزم تولدت مبارك انشا الله سايه ات هزار سال روي سر من و ملودي باشه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)