خجالت كشيدن ......... شايدم ترسيدن
تا تلفن زنگ ميزنه بعضي وقتا تند تند انگار داري فرار ميكني چهار دست و پا خودت و پرت ميكني بغل من و خودت و سفت ميچسبوني بهم . از آسانسور فكر كنم زياد خوشت نمياد . تمام اعضاي بدنت و سفت ميكني و با تعجب در و ديوار و نگاه ميكني . جالب اش ديروز بود .
بعد از ظهر رفته بوديم آتليه تا چند تا قاب كه ناهيد جون از عكساي تولدت سفارش داده رو تائيد نهائي كنيم . من و شما رفتيم. صاحب آتليه دوست باباشي هست. بنده خدا تا باهات حرف ميزد يا نگاهت ميكرد سرت و ميكردي زير گردن من و با دستت گوشه شالم و مياوردي روي صورتت . نميدونم خجالت ميكشيدي يا مي ترسيدي . اما خيلي لذت بخش بود واسه من كه در كنار من آرامش ميگيري. دوست دارم مامانم . دوست دارم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی