ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اندر احوالات ملودي خانومه ما

1391/2/7 9:39
729 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزه دلم الان دقيقاً سه روز و سه شبه كه بد غذا ميخوري ، بد ميخوابي ، توي خواب همه اش ناله ميكني يا از خواب ميپري ، گوشات رو محكم فشار ميدي و موهات و ميكشي و خودت از كشيده شدنشون دردت مياد و پشتش گريه ميكني. جز بغل من و خاله مريم بغل كسي نميري حتي بابائي. دوباره ياد اولايي مي افتم كه دنيا اومده بودي. همه اش بي تابي و بدخوابي. فشار كاري هم اين روزا خيلي زياده. فقط خداروشكر ميكنم كه ديگه مجبور نيستم بيارمت با خودم سر كار. وگرنه حتماً ديوونه ميشدم. خلاصه اميدوارم اين روزا هم زور سپري بشه و راحت بشي. درد دندون كم بود ، درد واكسن هم اضافه شد. خيلي غصه دارم. و همه اش نگرانتم. دلم نميخواست توي وبلاگت واست خاطرات تلخ بنويسم. اما ميگم ،تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بدوني كه به چه سختي بزرگ شدي و مامان و بابا هم ، پابه پات غصه خوردن و اذيت شدن ،تا شما واسه خودت يه خانوم بشي. دوست داريم عزيزم. 

 

بعداً نوشت :

بالاخره بعد از كلي زجر كشيدن ملودي و ما ،خانوم خانوم در تاريخ 91/2/6 تونست يكم راحت بخوابه. از 3 ارديبهشت كه واكسن داشت نهايت مدت خوابش يك ساعت ميشد. ديشب ديگه چشماش داشت از حال ميرفت و تا صبح تقريباً راحت خوابيد . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)