غاغا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ديروز من و باباشي نشسته بوديم ناهار ميخورديم . ملودي توي روروئك بود و داشت دور ميخورد واسه خودش . غذاي خودش و خورده بود اما بازم عادت داره كه از غذاي ما هم يكم بهش بچشونم . ما هم طبق عادت دو سه باري دهنش گذاشتيم . مشغول خوردن بودم و اصلاً حواسم بهش نبود كه اومده و پايين پام واستاده . يهو گفت غاغا .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من و بابا شك زده بهم نگاه ميكرديم و يهو تركيديم از خنده و باورمون نميشد كه اين حرف و زده هر كاري كرديم كه بازم تكرار كنه فايده اي نداشت . اما بازم جاي اميدواري بود . اين اتفاق در 254 روزگي افتاد . تاريخ 90/10/6
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی