ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شکلات

1390/9/12 12:10
690 بازدید
اشتراک گذاری

 

محصل

ديشب يعني 11/9/90 رفته بوديم خونه دايي مامان ( دايي حميد ) مهتا جون ( زن دايي مامان ) خيلي مهربونه داشت پذيرايي مي کرد که نوبت رسيد به شکلات ها محصلبا کاغذ هاي رنگ و بارنگشون . شما بغل ناهيد جون بودي بنده خدا مهتا جون حدود 5 دقيقه جلوي شما ظرف شکلات و گرفت تا برداري اين اولين باري بود که جايي مي رفتيم و شخصاً از شما هم پذيرايي مي شد . بعد کلي دست چرخوندن بالاخره يه دونه شکلات قرمز برداشتي که تا آخري که نشستيم با کاغذش سرگرم بودي شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  پس فهميدم از قرمز خوشت مياد عاشقتم مامانم که خيلي مودبي و فقط يه دونه برداشتي و اصلاَ شکلات هاي ديگه رو زمين نريختي . بوس واسه دردونه خودم . کيان جون ( پسر دايي مامان) هم با اين که تازه کيست داشت و عمل کرده بود و ما براي عيادتش رفته بودم هزار تا اسباب بازي برات آورده بود و خيلي دوست داره .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)